کلید واژه: "حوزه علمیه"

پرواز در آتش/ قسمت آخر

نوشته شده توسطمحب حیدر 17ام دی, 1396
استان خوزستان بالاخره راهی دانشگاه شدم… تو خوابگاه دانشجویی دخترای پاکی رو می دیدم که متاسفانه به وسیله دوستان ناباب مسیر زندگیشون تغییر می کرد و در راهی قدم میزاشتن که انتهاش چیزی جز ندامت و پشیمانی نبود، دلم می خواست بهشون کمک کنم اما نمی تونستم. دیدن… بیشتر »

پرواز در آتش/ قسمت سوم

نوشته شده توسطمحب حیدر 4ام آذر, 1396
استان خوزستان رفتیم زادگاهم… می دونستم اگه اونجا محجبه باشم کلی سرزنش و تمسخر در انتظارمه، نتونستم بر احساسات بی اساسم غلبه کنم و متاسفانه حجابم رو کنار گذاشتم. اون مدت که تو زادگاهم بودم فراموش کردم که می خواستم محجبه باشم! مسافرت به اتمام رسید و… بیشتر »

حفظ قرآن، جرقه طلبه شدن

نوشته شده توسطعین. کاف 27ام خرداد, 1396
استان قم. قم بعد از اتمام سال اول دبیرستان در دوره یک ساله حفظ قرآن شرکت کردم و این شروع آشنایی جدی تر من با مباحث دینی بود. هر روز دو صفحه از قرآن را حفظ می کردیم و نیم ساعتی هم ترجمه و تفسیرش را می شنیدیم. توی کلاس صد نفره مان همه جور سن و تحصیلات و… بیشتر »

طلبه روستازاده

نوشته شده توسطعین. کاف 19ام فروردین, 1396
استان اصفهان. فولادشهر روستا زاده بودم وبه علت اینکه اون روزها نمی گذاشتند دختر ها درس بخونن و بنده هم علاقه عجیبی به درس خوندن داشتم آقام را راضی کردم که به شرط اینکه کارای خونه را بکنم درسم را در مقطع راهنمایی ادامه بدم. البته شاگرد خیلی درس خونی… بیشتر »

دختر خجالتی آخر کلاس

نوشته شده توسطعین. کاف 25ام اسفند, 1395
استان کهگیلویه و بویراحمد، دهدشت دوران دبیرستان یه معلم دین و زندگی داشتم که مسائل اعتقادی و فقهی رو سر کلاس بیان می کرد. من هم یه دختر کم رو با چادری که همیشه جلوی دهنم گرفته بود ته کلاس می نشستم. خیلی سؤال برام پیش می اومد اما از بس کم رو و خجالتی… بیشتر »

از کتابداری به حوزه

نوشته شده توسطعین. کاف 22ام اسفند, 1395
استان اصفهان. شهر اصفهان ترم آخر دانشگاه بودم .رشته کتابداری یا به قول دوستام که اسم رشته درسیمون را دوست نداشتند و آخر موفق به عوض شدن این اسم شدند رشته اطلاع رسانی .یه روز مامانم به من گفتند میخوام برم یه کلاسی که احکام دین و مداحی و …یاد میدند.… بیشتر »

پدر پروری

نوشته شده توسطعین. کاف 17ام اسفند, 1395
استان قم، شهر قم اولین شخصیتی که با نام طلبه شناختم پدرم بود، پدرم فوق العاده انسان مقیدی بود، اما اعتقاد وی هیچ وقت باعث نشد من، خواهرانم، برادرانم و حتی مادرم را به کاری مجبور کند، پدرم در همه کارها ما را آزاد می‌گذاشت و سعی می‌کرد با عمل‌ش رفتار صحیح… بیشتر »