« وروجک! بزرگ شدی برو حوزهحوزه می ری؟ »

چادری شدم و طلبه

نوشته شده توسطعین. کاف 4ام خرداد, 1396

استان فارس، ارسنجان

دو سال از فوت عموم می گذشت ک خوابش رو دیدم. دیدم که جایی درس میخونم و از خوابگاه به سمت خونه رفتیم. خوابم رو واسه مامانم تعریف کردم؛ اماکسی توجه نکرد و خودمم اهمیت ندادم.

اون زمان دبیرستان بودم و جو دبیرستان و شور جوونی… داداشم که سرباز بود نامه ای برام نوشت: «زینب دوست دارم تو چادر ببینمت.» به خاطر نامه داداشم چند روز پوشیدم و بعد گذاشتم کنار.

مدتی گذشت و به مشهد رفتیم. ورودی حرم چادر سر می کردم و خروجی بیرون می آوردم تا مامانم گفت: «حیف این چادر نیست که فقط تو مکان مذهبی استفاده می کنی؟ بیا متوسل به امام رضا شو و همیشه چادرتو  بپوش.»

به لطف آقا و مامانم چادری شدم و دیگه چادرم رو از خودم جدا نکردم. چهار سال پیش باید تصمیم مهمی می گرفتم. خودم و بابام دوست داشتیم که من برم دانشگاه و رشته پرستاری درس بخونم؛ اما مامانم حوزه رو انتخاب کرده بود. از خدا خواستم کمکم کنه و راهم رو نشونم بده. من فقط اسم ارسنجان رو توی خوابم شنیدم و هیچ اطلاعی نداشتم خوابم به واقعیت رسید و ثبت نامم یهوویی و غیر منتظره اتفاق افتاد و در مکتب امام صادق و خانه حضرت زهرا و امام زمان درس میخونم و علاقه مند شدم….ان شاالله که بتونم این راهو ادامه بدم …


فرم در حال بارگذاری ...