« اسمم طلبه شدهپزشک روح »

مربی پرورشی طلبه

نوشته شده توسطعین. کاف 14ام اردیبهشت, 1396

استان تهران، تهران

توی دوره دبیرستان شکر خدا یه کادر قوی و مربیان پرورشی خیلی فعال، مذهبی و انقلابی به تمام معنا روزی من شده بود. خیلی خوب دانش آموزان دبیرستانی رو پرورش می دادند طوری که دفتر پرورشی پاتوق خیلی ها توی زنگ های تفریح بود و اگه دیر میرفتی برای ورود جا پیدا نمیکردی. منم توی همین فضا تربیت شدم؛ البته اصلا جایگاه خانواده مذهبی ام رو نادیده نمی گیرم، منظورم حساسیت شرایط سنی دبیرستان و محیط دوستی و تحصیل توی این دوره است که تاثیر زیادی در شکل گیری آینده افراد داره.

با استفاده از برگزاری هفتگی زیارت عاشورا، اردوهای جمکران، راهیان نور و برنامه های مناسبتی، مذهبی و….  سرشاخه های فکر و فرهنگ و تربیت بچه ها رو به سمت صراط مستقیم هدایت می کردند. (واقعا خدا بهشون خیر دنیا و آخرت رو بده) توی همین فضا بود که دوستانم یکی یکی تصمیم می گرفتند بعد از اتمام دبیرستان وارد حوزه بشن. هرچند جز اندکی موفق به این کار نشدند. من هم  تصمیم قاطعی برای ورود به حوزه گرفتم و با یکی از مربیان پرورشی در مورد تصمیمم صحبت کردم. بعد از گذشت چند جلسه راهنمایی گرفتن و گفتگو متوجه شدم که خود ایشون هم حوزوی هستند و فارغ التحصیل جامعه الزهرا(س). ایشون تا وقتی قاطعیت من رو در مورد تصمیمم، نسنجیده بودند از طلبه بودنشون حرفی نزدند تا مبادا روی انتخابم اثرگذار باشند. رابطه استاد و شاگردی ما هنوز هم ادامه داره و من نیمی از موفقیتهای زندگی ام رو مدیون ایشون هستم.

کم کم دوره دبیرستان تموم شد و من درباره نظرم با خانواده صحبت کردم. پدرم فوق العاده دوست داشت من پزشکی بخونم. خیلی براش سخت بود ببینه بچه ای که از پنج سالگی خوندن و نوشتن بلده، تموم سالهای تحصیلش شاگرد ممتاز و اول بوده و معدل دیپلمش بالای 18 هست نمی خواد وارد دانشگاه بشه. فکر می کرد استعداد من توی حوزه به فنا میره. فکر می کرد حوزه باعث انزوا یا به اصطلاح امروزی ها خشکه مقدس شدنم میشه (این رو هم اعتراف کنم الان بعد از گذشت چندین سال از طلبه بودن نمی تونم منکر وجود برخی افراد متحجر و جمود فکری در بین حوزویان باشم که متاسفانه دیدگاه عموم جامعه رو نسبت به حوزویان تخریب می کنند) خوب بنده خدا پدرم تا حالا از نزدیک با یک طلبه معاشر نبودند و از فضای حوزه بی اطلاع. تا حالا توی اقوام و دوستان و آشنایان هم کسی رو به عنوان طلبه ندیده بودند. واسه همین با تصمیمم مخالفت کردند.

خیلی غصه خوردم ولی از تصمیمم منصرف نشدم. همش به این فکر می کردم چرا خانواده مذهبی من با حوزه رفتنم مخالفند. چرا اینقدر جو تبلیغات دشمن علیه حوزه توی جامعه رواج داره که حتی افراد انقلابی هم حاضر نیستند فرزندانشون رو به حوزه بسپارند.

برای اینکه دلشون رو بدست بیارم کنکور شرکت کردم. سال اول ریاضی دادم ولی چون هیچی نخوندم و علاقه ای هم به دانشگاه رفتن نداشتم قبول نشدم. سال دوم کنکور انسانی شرکت کردم و شرط قبولی ام رو موافقت با ثبت نام در حوزه گذاشتم. بنده خدا پدرم که می دید من خیلی مصمم برای حوزه رفتن هستم، قبول کرد. توی پوست خودم نمی گنجیدم. برای آزمون حوزه هم ثبت نام کردم و هر دو رو قبول شدم، هم حوزه، هم دانشگاه (رشته الهیات دانشگاه قم)

نمیدونم خدا چی تو دل پدرم انداخت که به من اجازه دادن هر کدوم رو دوست دارم انتخاب کنم. منم با کمال میل حوزه رو انتخاب کردم. با تحصیلم توی حوزه چنان ورق برگشت که وقتی خواهر کوچکترم پشت کنکور رسید پدرم خودشون تشویق می کردند حوزه رو انتخاب کنه. الان هم بعد سالها طلبه بودن من و خواهرم دائما میگن به شما افتخار میکنم. همیشه حتی حالا که ازدواج کردم و دو فرزند دارم از اوضاع تحصیلم و روند پایان نامه نویسی و مشغله های حوزوی من پرس و جو میکنن و پیگیر مسائلم هستند. همین برای من بسه که لااقل نظر یک نفر باعنایت امام زمان (عج) نسبت به حوزه تغییر پیدا کرده. الحمدلله.


فرم در حال بارگذاری ...