« جامع المقدمات در هشت سالگیپدر پروری »

از لاک جیغ تا خدا

نوشته شده توسطعین. کاف 19ام اسفند, 1395

استان اصفهان، شهرستان نطنز

وقتی این اطلاعیه (چی شد طلبه شدم) رو دیدم یاد داستان خودم، یاد برنامه از لاک جیغ تا خدا افتادم.
دختری بودم مانتویی و بدحجاب و آرایش کرده. اما عاشق امام زمان علیه السلام بودم. هر وقت میخواستم از خونه برم بیرون عذاب وجدان داشتم و از خدا و امام زمان علیه السلام میخواستم کمکم کنند که بتونم با حجاب بشم اما عملا نمیتونستم با وجود عذاب وجدانم. اما در نهایت فکر میکنم به خاطر عنایت آقام و خواست خدا به طرف حوزه کشیده شدم و به آرزوم رسیدم. اما چجوری سمت حوزه کشیده شدم!!!
محل زندگی ما یک روستا بود. دختر عمه ای دارم که از بچگی در تمام دوران تحصیل با هم بودیم و حتی موقع انتخاب رشته در دبیرستان رشته ای رو انتخاب کرد که من انتخاب کردم. سال آخر تحصیلم و موقع آماده شدن برای دانشگاه دختر عمه من، حوزه ثبت نام کرد. پدرم با دانشگاه رفتن من مخالفت کرد و من و پدرم در این مورد حسابی بحث کردیم چون پدرم گفت که دختر عمه ام چون دانشگاه نمیره منم نباید برم. منم در اون بحث گفتم مگه هرکاری دختر عمه ام کرد منم باید بکنم؟ مگه اون حوزه اسم نوشته منم باید برم ثبت نام کنم؟ پدرم هم گفت برو ثبت نام کن. خلاصه من بخاطر لجبازی با پدرم حوزه ثبت نام کردم و این در حالی بود که من کوچک ترین شناختی راجع به حوزه نداشتم و اصلا نمیدونستم حوزه کجاست و چجوریه و کیا درس میخونن. گذشت و من به صورت شانسی و برای محک زدن خودم آزمون حوزه رو شرکت کردم و این در حالی بود که پدرم با دانشگاه رفتنم موافقت کرده بود. من که شانسی برای قبولی نمیدیدم و بدون آمادگی آزمون دادم از قضا قبول شدم و جالب اینکه دختر عمه ام اصلا آزمون نداد و هیچوقت طلبه نشد و به دانشگاه رفت سال های بعدش.
من که به قول خودم الکی قبول شدم گفتم بذار مصاحبشم برم ببینم چه خبره! اما …
روز قبل از مصاحبه پدربزرگم فوت شد و من که درگیر مراسم بودم رفتن به محل مصاحبه رو که در شهرستان بود بیخیال شدم. اما با اصرار و حمایت پسر عموم که البته الان همسرمه برادرم منو برای مصاحبه برد و من مصاحبه بدون آمادگی هم دادم. یادمه اون روز ساق و هد از دختر عمه ام قرض گرفتم رفتم تا خیلی بی حجاب به نظر نیام. مصاحبه هم قبول شدم و با من تماس گرفتن که به حوزه شهرستان برم برای دادن مدارک و صحبت های اولیه. و من باز هم برای کنجکاوی رفتم چون هنوز تصمیم نداشتم به حوزه برم و میخواستم در صورت قبولی در دانشگاه به دانشگاه بروم. هیچوقت فراموش نمی کنم. روز دوشنبه بود . وقتی پام رو گذاشتم داخل حوزه چنان مهر حوزه به دلم افتاد که حتی حاضر نبودم برم خونه وسایلمو برای خوابگاه بیارم. انگار نمیخواستم دل بکنم و فکر میکردم اگه پام رو بذارم بیرون دیگه از دستش میدم. روز خاصی بود و حس خیلی عجیبی که قابل بیان نیست و شاید کسی درک نکنه. اما اینطوری شد که من طلبه شدم و حتی نرفتم ببینم رتبم در کنکور چند شده و قبول شدم یا نه.


فرم در حال بارگذاری ...