« طلبه شدن در هفتاد سالگیجامع المقدمات در هشت سالگی »

از کتابداری به حوزه

نوشته شده توسطعین. کاف 22ام اسفند, 1395

استان اصفهان. شهر اصفهان

ترم آخر دانشگاه بودم .رشته کتابداری یا به قول دوستام که اسم رشته درسیمون را دوست نداشتند و آخر موفق به عوض شدن این اسم شدند رشته اطلاع رسانی .یه روز مامانم به من گفتند میخوام برم یه کلاسی که احکام دین و مداحی و …یاد میدند. از همسایه ها و دوستاشون سوال کرده بودند که چه جایی میشه رفت، بهشون گفته بودند برند حوزه. ما که هیچ روحانی یا طلبه ای تو فامیل نداشتیم. خدا از گناه همه بگذره اصلا خیلی ها وقتی میشنیدند که فلانی طلبه شده مسخره اش میکردند و تشعشات این حرفا هنوز هم از یکسری انسانهای جاهل میرسه به ما.

خلاصه من و مامان پرسان پرسان آدرس حوزه علمیه را پیدا کردیم برای مامانم. حوزه های خواهران تازه رفته بودند تحت پوشش مرکز و مدرک دیپلم میخواستند و مامانم بنده خدا مدرک دیپلم نداشتند. این شد که من زبانم باز شد به خواست خدا و از خانم مقتدایی مسئول آموزش مدرسه پرسیدم منم میتونم بیام حوزه. ایشون گفتند مدرکتون چیه؟ منم اون موقعها فکر میکردم مدرک خیلی اعتباره و ارزش میاره، با افتخار گفتم ترم آخر دانشگاهم. ایشون گفتند بله حتی اگه مدرک لیسانس داشته باشید معاف از آزمون هستید. خیلی ذوق کردم و برگه های ثبت نام را گرفتم و آوردم خونه.

شب که همسرم آمدند خونمون بهشون برگه ها را با یه عالمه ذوق نشون دادم و ایشون هم که استعداد خوبی در تو ذوق زدن داشتند فرمودند که نه. دوست ندارم برید حوزه. مثل یخ وارفتم. ما عقد بودیم و به امید اینکه طبق عرف اجازه دختر به دست پدره رفتم پیش بابام و گفتم میخوام برم حوزه. بابام خیلی به حرفا و کارهای من باور داشتند و من را خیلی قبول داشتند ولی با نهایت تاسف ایشون هم گفتند نه. دیگه هیچ ذوقی برام نمونده بود. داشتم برگه ها را پر میکردم و محل امضاء پدر یا همسر خالی بود. منم یه عادت تقریبا بد و خوب که داشتم این بود که طاقت نه شنیدن نداشتم و طرفم رو بیچاره میکردم که دلیل نه گفتن را بهم بگه. اول با بابام میزگرد گرفتیم. بابام یه دلیل می آوردند من رد میکردم و میگفتم قانع نشدم و سرتون رو درد نیارم بابامو راضی کردم. تنها دلیل بابام حرف مردم و بی تفاوتی هاشون بود. میگفتند بهت بی احترامی میکنند مردم جاهل و منم طاقت ندارم ببینم. (بی شوخی بگم الان همه جا کلاس میذارند که دخترم طلبه است!)

از بابام اوکی گرفتم و رفتم پیش همسر گراممم و گفتم من میخوام الا و بلا برم حوزه. مرغمم یه پا داره. الان که حدود ده ساله از طلبگیم میگذره شوهرم اعتراف میکنند که من در مورد طلبه ها چی فکر میکردم. بنده خدا فکر میکردند طلبه ها تو خونه و زندگیشون با چادر میخوابند! خانواده همسرم هم مذهبی هستند مثل خانواده خودم، ولی به طلبه ها فوق فوق مذهبی نگاه میکنند و یه سری آدم های متجر اطرافشون باعث شده بود که اونا از طلبه ها ناراحت بشند. جونم براتون بگه که یه جوری همسرم رو قانع کردم که روز امتحان خودشون بردنم برای امتحان. هیچی برای آزمون نخونده بودم ولی خیلی بلد بودم، چون توی کنکور درسهای عمومیم بالا بود و منم عاشق عربی. خلاصه کنم براتون قبول شدم آزمون را و آمدیم برای مصاحبه. چون ترم آخر دانشگاه بودم فکر کنم تو اولویت بودم و امتیاز حساب میشد. مطمئن بودم که من طلبه میشم.

خلاصه الان به هیچ وجه نمیخوام از حوزه کنده بشم و خدا هم تو همه مراحل با من بوده و این را الان میفهم که هر چه خدا خواست همان میشود. الان سطح سه رشته فقه و اصول می خونم و زیاد نمیرسم درس بخونم ولی با یه هدف مقدسی وارد حوزه شدم که امیدوارم خدا کمک کنه بهش برسم. من تنها طلبه فامیل خودم و همسرم هستم و هنوز یک تنه دارم با افکار ضد طلبگی مبارزه میکنم. سطحم به درخواست سرباز بودن برای آقامون نمیرسه ولی به امام زمانم قول دادم که نذارم مردم در مورد طلبه ها فکر بد کنند، و چهره دین را خراب کنم. تا الان خدا را شکر خیلی ها بهم گفتند که در مورد طلبه ها چی فکر میکردیم و الان نظرمون عوض شده و همین برای من بس که نشانگر چهره خوب دین باشم و خدا جون کمک کن که لغزش هام به دین لطمه ای نزنه. مبادا رهایم کنید و این بنده گنه کار را به حال خودش وا بذارید. همه تون را به خدا می سپارم.

راستی یادم رفت بگم براتون هنوز خیلی ها فکر میکنند که حوزه میرم مداحی یاد بگیرم و هر جا میریم مراسم دعا یا …میگند پس چه آخوندی هستی که نمیتونی روضه بخونی؟! دوستای خوبم مردم خیلی حواسشون به ما هست. بیخود نیست که خدا ثواب و عقابمون را دو برار کرده. ما خاصیم و تو چشم مردم. آب بخوریم میگند چرا این شکلی خوردید. نمازمون از وقت تاخیر بیافته میگند اخوند و نماز دیر وقت یا اگه بد اخلاق باشیم و هر مورد کوچک که فکر میکنیم از دید مردم پنهان میمونه باید بگم که خیر، اونا بنده خدا هستند و حواسشون به همه جا هست. مراقب اعمالمون باشیم. خدا همیشه ناظر ماست. به بنده حقیر هم دعا کنید.


فرم در حال بارگذاری ...