کلید واژه: "دختر طلبه"

برای جبران گذشته دور از خدا طلبه شدم

نوشته شده توسطعین. کاف 17ام فروردین, 1396
استان کرمان، شهر کرمان من دختری از شهر کرمان هستم و توخانواده ای بزرگ شدم که هرگونه آزادی رو داشتم وخیلی در قید و بند نماز خوندن و…نبودم؛ یعنی گاه گاهی میخوندم. بیشتر زمانی یاد خدا بودم که گرفتار بودم یا نزدیک امتحاناتم بود. البته خیلی بهم میگفتن… بیشتر »

دختر خجالتی آخر کلاس

نوشته شده توسطعین. کاف 25ام اسفند, 1395
استان کهگیلویه و بویراحمد، دهدشت دوران دبیرستان یه معلم دین و زندگی داشتم که مسائل اعتقادی و فقهی رو سر کلاس بیان می کرد. من هم یه دختر کم رو با چادری که همیشه جلوی دهنم گرفته بود ته کلاس می نشستم. خیلی سؤال برام پیش می اومد اما از بس کم رو و خجالتی… بیشتر »

از لاک جیغ تا خدا

نوشته شده توسطعین. کاف 19ام اسفند, 1395
استان اصفهان، شهرستان نطنز وقتی این اطلاعیه (چی شد طلبه شدم) رو دیدم یاد داستان خودم، یاد برنامه از لاک جیغ تا خدا افتادم. دختری بودم مانتویی و بدحجاب و آرایش کرده. اما عاشق امام زمان علیه السلام بودم. هر وقت میخواستم از خونه برم بیرون عذاب وجدان داشتم… بیشتر »

پدر پروری

نوشته شده توسطعین. کاف 17ام اسفند, 1395
استان قم، شهر قم اولین شخصیتی که با نام طلبه شناختم پدرم بود، پدرم فوق العاده انسان مقیدی بود، اما اعتقاد وی هیچ وقت باعث نشد من، خواهرانم، برادرانم و حتی مادرم را به کاری مجبور کند، پدرم در همه کارها ما را آزاد می‌گذاشت و سعی می‌کرد با عمل‌ش رفتار صحیح… بیشتر »

نقاش ازل نقش مرا خوب کشیده

نوشته شده توسطعین. کاف 16ام اسفند, 1395
استان قم. شهر قم از دوران کودکی عاشق نقاشی بودم. یادمه کاغذهامو میگذاشتم رو عکس های کتاب ها و روی خطهاش میکشیدم و رنگ آمیزی میکردم. به تدریج که بزرگتر شدم این عشق درونیم بیشتر و بیشتر شد، اول راهنمایی که بودم روزانه گاهی پنج نقاشی میکشدم. از همون دوران… بیشتر »

صندلی خالی شریف

نوشته شده توسطعین. کاف 15ام اسفند, 1395
استان خراسان. مشهد سال ۱۳۸۱ با عجله شال سفیدو روی سرم انداختم و همان طور که دستامو تو آستین مانتو جا میدادم به طرف در دویدم.  پستچی نتایج آزمون گزینه دو آورده بود.  مامان ببین تو کشور رتبه م شش شده، باورت مشه؟ مامان که برق چشمهاش خوشحالی رو فریاد میزد… بیشتر »

طلبه شدن یک مهندس

نوشته شده توسطعین. کاف 11ام اسفند, 1395
استان قم. شهر قم وقتی دبیرستانی بودم اولین و آخرین هدفم رفتن به دانشگاه بود. تمام نیروی من صرف درس خوندن برای قبول شدن در کنکور میشد. دانشگاه مساوی بود با خوشبختی. تو خانواده من تعریف از طلبه کسی بود که از همه جا رونده و مونده شده و دانشگاه قبول نشده و… بیشتر »