موضوع: "طلاب غیرایرانی"
خوف خدا و طلبه ای از پاکستان
نوشته شده توسطعین. کاف 15ام آبان, 1396گفت اسم کوچکم را هم ننویس. فقط بگو خانم طلبهای از پاکستان که از خدا میترسید. بعد از هشت سال سکونت در ایران، گذراندن دوره زبان فارسی و تحصیل به این زبان میتواند فارسی را به خوبی صحبت کند اما نوشتن برایش کمی مشکل است. با خنده میگوید هنوز هم نمیداند اول فعلها «می» بگذارد یا آخرشان را با «است» تمام کند یا نه. خاطره طلبه شدنش را از این جمله شروع کرد که از خدا میترسید. همیشه توی دلش راه درست و خطا را تشخیص میداده و خوف از خدا داشته؛ اما وقتی مادرش از او میخواهد که نمازهایش را سروقت بخواند با آنکه تمام خانواده شیعه بودند، میگوید ترجیح میدهد به شیوه اهل سنت نماز بخواند که راحتتر باشد! که مادرش فعلا راضی شود دخترکش نمازی میخواند و او هم به بازیگوشیهای دوران نوجوانیاش برسد.
در پاکستان رسم بر این است که سردر خانهها پرچم حضرت عباس نصب میکنند و به آن ارادت خاصی دارند. پای پرچم به آن حضرت متوسل میشوند و دعا میکنند و این رسم اختصاص به ایام محرم و صفر ندارد. یک روز که پرچم را در دست گرفته بود و از گوشه چشمش اشکی سرازیر شده بود، حضرت ابوالفضل را میبیند. تاکید میکند که در بیداری این اتفاق افتاده و حضور ایشان را (بدون مشاهده چهره) حس میکند. ابلیس و چاهی ظلمانی هم پیش چشمش مجسم میشود و همین تجربه و مشاهده نور و ظلمت باعث میشود از آن روز مسیر زندگیاش تغییر کند. چهار سال در یکی از حوزههای پاکستان درس میخواند. در سفری که به ایران داشته به جامعه الزهرا مراجعه میکند و بعد از پر کردن فرمهای مربوطه و گذراندن یک مصاحبه مختصر میگویند مدتی بعد ویزا برایش صادر میشود و میتواند بیاید ایران برای ادامه تحصیل. از دوران تحصیلش در پاکستان راضی نبود و رابطهاش را با اطرافیان و خانواده سرسنگین کرده بود. اما از روزهای خوابگاه و سکونت در شهر قم به نیکی یاد می کرد. میگفت در پاکستان خیلی نیاز به مبلغ هست و طلبهای که برای تبلیغ میخواهد به کشورش برگردد باید همه کار بلد باشد. از سخنرانی و مداحی گرفته تا غسل مس میت. حتی خواهرزادههایش که هفده سال دارند و بعد از او، اولین طلبه فامیل، تصمیم گرفتند طلبه شوند را توصیه می کند که غسل مس میت بلد باشند چون ممکن است در روستا یا شهری هیچ طلبه ای جز آنها نباشد که احکام را خوب بداند و این کار برایشان به واجب کفایی تبدیل شود.
بعد از اتمام سطح دو حوزه ازدواج کرده و هر سال با همسرش در ایام تبلیغی به پاکستان می روند، به زبان اردو و سِندی مقاله می نویسد و ترجمه می کند، مربی مهدکودک برای بچه های هندی و پاکستانی در قم بوده و کارشناس پاسخ به سوالات اعتقادی زائران اردو زبان در مسجد مقدس جمکران است. بعضی محرم ها پیش آمده که هفت سخنرانی در یک روز داشته باشد و باز هم احساس کند باید خیلی بیشتر از این مردم کشورش را نسبت به دین و مذهب آگاه کند. برای افزایش اطلاعاتش در مقطع کارشناسی ارشد رشته شیعه شناسی در حال تحصیل است و تصمیم دارد بعد از اتمام تحصیل خودش و همسرش برای تبلیغ به پاکستان بازگردند. وقتی اینها را می گوید شوخ طبعی، سرزندگی و شوق آموختن و تبلیغ در چشمانش موج میزند. پرسید عنوان خاطره ام را چه می نویسی؟ گفتم خودت بگو. گفت: خوف خدا