آرشیو برای: "فروردین 1398"
خودت را که یافتی...
نوشته شده توسطسایه 30ام فروردین, 1398خودت را که یافتی، خودت را که شناختی، خودت را که متقی کردی، زره لازم را که پوشیدی، از خودت که مطمئن شدی، از خودت که عبور کردی؛ دغدغههایت رشد میکند. تعلقاتت شدیدتر میشود. نسبت به اطرافت حساستر میشوی. از میدان عمل به میدان اقامه وارد میشوی.… بیشتر »
چیزی فراتر از آرزو!
نوشته شده توسطسایه 30ام فروردین, 1398به نام خالق هستی سیزده ساله بودم که لباس سفید عروسی به تن کردم و شدم خانم خانه. آن موقع بود که همهی آرزوهایم را بغچه کردم و گوشهی صندوقچهی دلم گذاشتم. گوشهای که هر وقت تنها میشدم، سراغش میرفتم؛ آرزویی برمیداشتم و غرق رؤیا میشدم البته میان آن همه… بیشتر »
دوست داره با آخوند ازدواج کنه...
نوشته شده توسطسایه 18ام فروردین, 1398 دندانم درد میکرد. نه پُر میشد نه عصب کشی. فایدهای نداشت. فقط باید میکشیدمش و خلاص! بخاطر دندانم غیبت کردم. وقتی برگشتم شاگرد اول کلاسمان که آن موقع خیلی رو میگرفت و من ساق پوشیدن را از او یاد گرفتم، پرسید:«کجا بودی؟» شیطنتم گُل کرد. فکری به سرم… بیشتر »
خوش شانسی
نوشته شده توسطسایه 16ام فروردین, 1398دقیقاً روبروی آموزشگاه خیاطیمان، مدرسه علمیه شهر قرار داشت که البته زیاد حواسم به آن نبود. تابستان بود که تعدادی از طلبهها از طرف مدرسه آمدند آموزشگاه، خیاطی یاد بگیرند. من هم چند سالی میشد کلاس خیاطی میرفتم. تعریف از خود نباشد، در این هنر نیمچه… بیشتر »