« شما... خانم چادری... الوووو | حوزه و پریدن خواستگار » |
از زبان ایتالیایی و فرانسه تا زبان دین
نوشته شده توسطعین. کاف 25ام اسفند, 1396برای شرکت در کنکور کارشناسی ارشد خیلی فکر میکردم که چه رشته ای را انتخاب کنم. بارها و بارها دفترچه انتخاب رشته را بالا و پایین کردم و آخر هم به همان نتیجه قبلی رسیدم: حالا که میخواستم زبان فرانسه را کامل یادبگیرم، بهتر بود رشته ارشدم را مترجمی زبان فرانسه میخواندم. البته، مترجمی برای من کمی پایین بود. تصمیم گرفته بودم علاوه بر شرکت در کنکور مترجمی، انرژی اصلی ام را برای رشته مطالعات فرانسه بگذارم. مطالعات فرانسه اندکی سنگین بود. چرا که صرفاً یک رشته نبود، بلکه یک شاخۀ بینارشته ای از علوم سیاسی، علوم اجتماعی، زبان و ادبیات فرانسه و … بود؛ و طبیعتاً برای شرکت در کنکور آن می بایست تمامی این دروس را یادمی گرفتم. سال اول دور از خانواده در شهری بزرگ و شلوغ و همراه با دوستانم درس میخواندم و کلاس کنکور میرفتم. آن سال بسیار تلاش کردم، اما رتبه ای که آوردم زیاد قابل قبول نبود. (لازم میدانم توضیح دهم که رشته ای به نام مطالعات جهان در دفترچه کنکور هست که گرایشهای متعددی از جمله مطالعات فرانسه، مطالعات آمریکای شمالی، مطالعات بریتانیا، مطالعات آمریکای لاتین، مطالعات هند و … دارد) البته رشته مطالعات فرانسه به جز کنکور، مرحلۀ مصاحبه برای کسانی که رتبه شان مجاز شده دارد؛ مصاحبه به زبان اصلی. یعنی زبان فرانسه. با اینکه رتبه ام خیلی رضایت بخش نبود، به مصاحبه امید داشتم… اما در آن هم نتوانستم آنطور که باید خودم را نشان دهم.
نزد خانواده بازگشتم، ولی ناامید نشدم و تا آنجا که میتوانستم بازهم تلاش کردم تا امسال دیگر قبول شوم. از صبح تا عصر در کتابخانه بزرگ شهر مشغول بودم و… بالاخره روز کنکور فرا رسید. با دقت فراوان به سوالات جواب دادم. به خانه بازگشتم و بدون اینکه منتظر جواب رتبه ها بمانم، سعی کردم خودم را برای مصاحبه آماده کنم. رتبه ها که آمد، اصلاً باورم نمیشد، این من هستم که رتبه تک رقمی گرفتم؟؟!!! در فاصله کوتاهی که داشتم بیش از پیش تلاشم را زیاد کردم. روز مصاحبه خیلی استرس داشتم و دلشوره امانم نمیداد. با اینکه تمام تلاشم را کرده بودم، بازهم مکالمه ام آنطور که مصاحبه گیرندگان انتظار داشتند خوب نبود و من بازهم قبول نشدم.
این بار اندکی نا امیدی به سراغم آمد. ولی باز هم در فکر خود در پی نقشه ای بودم که بتوانم اینبار بهتر از قبل روی درسهایم متمرکز شوم. اما خداوند دانا و حکیم راهی دیگر برایم رقم زده بود.
یکی از دوستانم به من پیشنهاد کاری در تهران داد و من با پذیرش آن تصمیم گرفتم در کنار کار درس بخوانم. از ابتدای آبان رسماً کارمند شدم و عملاً فرصتی برای درس خواندن نداشتم. دو سال به همین منوال گذشت و در این مدت بزرگترین و مهمترین اتفاق زندگی، یعنی آشنایی با مرد مورد علاقه ام در همین دوران اتفاق افتاد و وقتی به خانۀ همسرم رفتم، با اشتیاق از کارکردن استعفا دادم.
حالا دیگر یک خانمِ خانه دار شده بودم که در آرامش خانه خود و شهری که دور بود از آن هیاهو و ازدحام، میتوانستم بهتر و بیشتر به دغدغه هایم رسیدگی کنم.
اما…. اما هنوز چیزی در عمق وجودم، وجدانم را آزار میداد. با خودم فکر میکردم من که چهار سال زبان ایتالیایی را در دانشگاه تهران بطور تخصصی فراگرفته ام، زبان فرانسه را با همت خود خواندم و کمابیش بلدم، در قبال این همه لطفی که خداوند بر من ارزانی داشته، چه وظیفه ای دارم؟ وظیفه ای جز یاری کردن امام عصر (روحی و ارواحنا لک الفداه) ؟! حالا تمام ذهنم پر شده بود از اینکه چطور هل من ناصر امام زمانم را لبیک بگویم؟
زبـان ابزار مهمی است که میتوان با آن به راحتی دین اسلام را در کشورهایی که پر شده اند از تبلیغات منفی علیه این دین پر مهر و عطوفت، انتشار داد. هروقت خواستم دست به کاری بزنم، نمی دانستم از کجا باید شروع کنم و چگونه باید آن را ادامه دهم. به نوعی زبان، که ابزار انتقال افکار است را بلد بودم، اما مطلبی برای انتقال نداشتم. آنگاه به یاد رهبر عظیم الشأن امام خامنه ای (مدظله العالی) افتادم که برای جوانان غربی نامه نوشتند، به زبان خودشان، هزار فکر به سرم آمد، احساس شرم کردم؛ که چرا تبلیغ در آنسوی مرزها را جدی نگرفته ایم؟! تا آنجا که شخص اول مملکت اسلامی و نایب برحق امام عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف دست به قلم شود!
فکر کردم، با صالحان مشورت کردم و نزدیکترین و بهترین مسیر را در این دیدم که به حوزه بروم و علوم دینی را فرا بگیرم. فکرم را با همسرم در میان گذاشتم. ابتدا زیاد موافق نبود. اما یک روز به من گفت می توانی در حوزه ثبت نام کنی…
من که تا قبل از آن اصلا پیگیر تاریخ ثبت نام نبودم، یک آن متوجه شدم آخرین روزهای ثبت نام اینترنتی ست. از همسرم بخاطر این اجازه تشکر کرده و پا به حوزه گذاشتم.
ان شاءالله همگی بتوانیم در مسیر سربازی مولا و سرورمان امام زمان (عج) بمانیم.
الهی آمین
سلام احسنت
چقدر داستان های این سایت به زندگیمن شبیهن!
من پنجم ابتدایی تافل زبان انگلیسی گرفتم و در حال حاضر ژاپنی رو خود خوانی میکنم و به زودی ادامه زبان فرانسه رو هم پیش میگیرم.رویای من هم همین بود که با این چند زبان یه مبلغ بشم اما هیچ کسسسسی بهم گوش نمیده و همه میگن هیچ آینده ای نداره و هربار که این موضوع رو با مادرم در میون میذارم اشکش جاری میشه و میگه تو آخر تمام آرزوهای من رو به باد میدی…
این در حالیه که من دارم اون روحیه دینیم رو از دست میدم و برام فاجعه اس!
فرم در حال بارگذاری ...