« خانم های طلبه با روسری نمی خوابند! | مدرسه رفتن با عبا و قبا » |
حوزه ای که مرا عاشق خودش کرد
نوشته شده توسطعین. کاف 27ام فروردین, 1396استان کرمان، رفسنجان
از بین هفت تا بچه، من ششمی بودم، درسخون و منظم البته توی درس. اولین کسی که یا بهتر بگم تنها کسی بودم که توی فامیل مادری و پدری رفتم دبیرستان نمونه دولتی! نه توی مدرسه حرف و حدیثی از حوزه شد نه توی فامیل روحانی داشتیم نه اصلا کسی به این فکر می کرد که دخترش را بفرسته حوزه!
البته خانواده مذهبی ای داشتم ولی کسی حواسش به حوزه و طلبگی آن هم برای خانم نبود. در عوض چون مدرسه نمونه درس می خوندم همه منتظر بودند یه پزشک تحویل جامعه بدهند، از شما چه پنهان خودم هم منتظر بودم برم دانشگاه و داروسازی بخوانم، حتی الان هم که سطح سه را تمام کردم به داروسازی علاقه دارم.
اما …. اولین سالی که امتحان کنکور دادم خیلی جدی نگرفتم، چون می خواستم سال بعد بهتر بخوانم برای همین سال اول رتبه نیاوردم. سال بعد حسابی خواندم، خواندم و خواندم. درسها را حفظ حفظ بودم، صبح تا شب توی اتاق درس می خواندم و همه هم همکاری لازم را می کردند. نازم را می خریدند و هوامو داشتند. روز کنکور فرارسید و من با آمادگی رفتم سر جلسه. امتحان خوبِ خوب بود؛ ولی من قبول نشدم. باورم نمی شد، هیچ کس باورش نمی شد! همه می گفتن تو که درسخون بودی، تو که نمونه دولتی بودی، پس چی شد؟!
به خاطر استرس و درس خواندن زیاد و البته مشکلاتی که برایم پیش آمد (که نمی توانم بگویم) حسابی به هم ریخته بودم، از درس خواندن بدم آمد، از کتاب هایم متنفرم شدم همه را جمع کردم و گذاشتم یک گوشه، به خودم گفتم دیگه دانشگاه بی دانشگاه! الان فقط به یک چیز فکر می کنم: ازدواج با یک مرد خوب!
تصمیمم جدی بود! ولی … انگار خدا جدی نگرفته بود! خواستگار کجا بود، اگر هم می آمد خوبش کجا بود! خلاصه وقتی دیدم یکی دو ساله تو خانه علاف نشستم و کاری نمی کنم و ازدواج هم نکردم، تصمیم گرفتم به کلاس خیاطی بروم. 6 ماهی به کلاس خیاطی رفتم که دختر همسایه مان گفت: حالا که دانشگاه قبول نشدی حداقل برو حوزه یه مدرکی بگیر، شما که اینقدر درست خوب بود حیفی! (یعنی حوزه را اصلا در حد دانشگاه نمی دانست، فقط جهت گذران وقت می گفت.)
آن روز تصمیم گرفتم برای گذران زندگی برم حوزه، به هیچ کس هم نگفتم می خوام واسه حوزه بخونم (آخه اون موقع آزمون ورودی داشت) درنتیجه کسی هم همکاری نمی کرد؛ فقط مادر وپدرم می دانستند. در کمال ناباوری توی اون شرایط که اصلاً نمی شد درس خواند، حوزه قبول شدم. (تازه فهمیدم که من واقعا برای دانشگاه خونده بودم و چیزی کم نذاشته بودم).
خلاصه همان ترم اول طلبگی تصمیم گرفتم به محض اینکه ازدواج کردم حوزه را رها کنم و برم دنبال کارم، اما امان از دست سرنوشت؛ شوهر کجا بود!
این مربوط به ترم اول از سال اول بود، فقط همان وقت؛ اما… اما به ترم دوم که رسیدم کاملا فکرم عوض شد؛ خیلی جدی تصمیم گرفتم هم سطح سه ادامه بدهم وهم حتی اگر شوهر کردم، حوزه را رها نکنم. محیط حوزه، معنویت حوزه، کار خودش را کرد. حالا از اینکه به کسی می گفتم طلبه ام، خجالت نمی کشیدم، دیگه از اینکه به خاطر دانشگاه نرفتن و حوزه رفتن مسخره بشم، غصه نمی خوردم.
حالا دیگه من عاشق جایی شده بودم که یک روز اصلا نمی دانستم وجود داره، اصلا دوستش نداشتم و مجبوری واردش شده بودم، حالا دیگه وضع خیلی فرق می کرد. هدف پیدا کرده بودم، آن هم هدفی مقدس! خودم را شناخته بودم، خدا را، امام زمان را شناخته بودم. حالا دیگر هیچ جوری نمی توانستم طلبگی را رها کنم، فکر وذهن و زندگی ام شده بود حوزه و طلبگی!
حالا دیگر طلبه شدم.
آنقدر به این راه و این مکان علاقه و انس پیدا کردم که با وجود قبول شدن هم زمان در سطح سه و ارشد دانشگاه، حوزه را انتخاب کردم، آنقدر وابسته به حوزه شدم که به همسرم گفتم: یکی از شرایط ازدواجم این است که اجازه بدی به تحصیل و کار در حوزه ادامه دهم و گرنه مطمئن باش بین شما و طلبگی، طلبگی ر انتخاب می کنم.
حالا وقتی به عقب نگاه می کنم می بینم تنها دلیل من برای طلبه شدن، فقط فقط خدا بود! خدایی که همیشه همراهم بود و بهترین را برایم انتخاب کرد. خدایی که هیج وقت تنهایم نگذاشت، خدایی که سر طلبه شدنم منت سرم گذاشت.
خداجون! متشکرم.
این هم عکس حوزه ای که مرا عاشق خودش کرد!
منم حوزه رو دوست دارم و در حال حاضر دانشجوی رشته میکروبیولوژی دانشگاه آزاد هستم
اگر واقعا به خودم اطمینان داشتم که پا پس نمیکشم و حرف فامیل برام مهم نبود حتما میرفتم حوزه
اما من الان دو ساله چادری شدم و فامیل قبول ندارن اما من به چادرم و انتخابات مطمئنم اما حوزه رو میترسم به خاطر این برم سمتش که تو کنکور نتیجه بد گرفتم و زیر بار حرف فامیل دوام نیارم
من الان یه چادر سرم کردم و دیگران فکر میکنن که باید بسم مریم مقدس وای به حال اون روز که برم حوزه
و این که میترسم زیر بار دریای سخت حوزه دوام نیارم ،حوزه اون طور نباشه که فکر میکنم، حرف فامیل ، این که فامیل بگن خوب عجب دختر مذهبی و مقدسی بعد من بعد از چندسال از مذهب زده بشم و کلا ۱۸۰درجه فرق کنم آخه دیدم کسانی رو که دچار عجب شدن،
ولی میترسم که حوزه رو به خاطر نتیجه نگرفتن در کنکور دوست داشته باشم که در اون صورت دیگه برای خدا نیس
من ایمیلم رو میفرستم
خیلی دوست دارم منو راهنمایی کنید
الان میگم حداقل یه لیسانس بگیرم بعد برم حوزه اما میترسم دوسه سال بعد دیگه حوزه رو دوست نداشته باشم
سلام
عجب …
موفق باشی ان شا الله
http://fatemiye-sarable.kowsarblog.ir/
فرم در حال بارگذاری ...