« به اندازه‌ یک ذرهکیمیای محبت »

بهشت حوزه

نوشته شده توسطسایه 30ام خرداد, 1398

سالها قبل از اینکه وارد سرای آزمایش بشوم دقیقا زمانی که مادرم سر سفره عقد نشسته بود و همزمان با خواندن خطبه عقد زیر لب دعا میکرد برای فرج امام زمان(عج) ، خوشبختیش و درخواست فرزندانی که عاقبت بخیر دنیا و‌آخرت باشند و اینکه یاری خوایتن از خدا تا فرزندانی صالح و صالحه داشته باشم و البته دعای همیشگیش اینکه فرزند پسری داشته باشد که طلبه شود. سالها گذشت. روزهای اول مهر که مصادف با روزهای اول محرم شده بود من متولد شدم. یک دختر. بعد ازمن دختری دیگر و‌ بعد پسر و پسری دیگر. دو دختر و‌دو پسر.
مادرم در تربیت دینی ما کوشش فراوان داشت نماز،روزه،احکام،حجاب، اما تلاشش برای طلبه شدن برادرانم تقربیا دائمی بود.
دراین بین البته بعد از اتمام درس دبیرستان و‌اخذ دیپلم بمن چند بار پیشنهاد داد که برای ادامه تحصیل حوزه علمیه را انتخاب کنم اما من بلافاصله جذب بازار کار شدم و البته علاقه‌ای به تحصیلات حوزوی نداشتم چون می‌ترسیدم از برخورد بعضی طلاب ترسیده بودم. خشک، تند، منزوی که اصلا با روحیه اجتماعی من سازگار نبود اما نمی‌توانستم علاقه‌ام ‌را به علوم دینی تکذیب کنم شاید بتوانم به جرأت بگویم تمام‌ حقوقم صرف خرید کتب دینی می‌شد و ساعت‌ها فقط وقت استراحتم را صرف مطالعه می‌کردم اما خب خیلی از واژه‌ها را متوجه نمی‌شدم و اصلا درک نمی‌کردم
صفات فعلی خدا!!!!
صفات فاعلی خدا!!!
دلایل عقلی و نقلی!!!!
استصحاب!!!!!
و خیلی مطالب دیگر….
سال‌ها از تولد برادرانم گذشته بود و هر دو‌ برخلاف میل مادرم وارد کار فنی شدند و هرکدام در کار خود استادی باانصاف و‌ خداترس و‌ مردم‌ دار، اما خب خواسته مادرم فراتر از اینها بود. با این وجود هرگز خواسته قلبی‌اش را با اجبار نخواست.
من هم در یکی از ادارت شاغل بودم و تازه مدارکم را جهت رسمی شدن تحویل داده بودم اما قلبا راضی و‌ خوشحال نبودم چون گمشده‌ای داشتم که با کار و پول و خرید و‌ مطالعه کتب دینی و تفاسیر حل نشده بود من دنبال حقایق دین بود حقایقی که با دلیل و‌ برهان برایم تبدیل به اعتقاد قلبی شود خیلی جستجو کردم تا راهی برای رسیدن گمشده‌ام بیابم اما نشد که نشد. تنها راهم ورود به تحصیلات علوم دینی بود یعنی حوزه!!!!
حوزه!!!!!
نه من با حوزه و قوانین خشک آن کنار بیا نیستم ضمنا در شرف رسمی شدن بودم. جنگ بپا شد بین حب دنیا و مال و حب دین.
تصمیم خودم را گرفتم و اول از هر کاری استعفای خودم را به ادراه مربوطه ارائه دادم که البته خیلی سخت پذیرفته شد و بعد ثبت نام در حوزه و آزمون ورودی و مصاحبه و آغاز تحصیل.
وقتی وارد بهشت حوزه شدم نه خشکی دیدم نه انزوا و افراط و‌ تفریط .
همه چیز عالی بود و چقدر برایم لذت بخش بود دست یافتن به گمشده‌ام و یافتن براهین اعتقادی و چه زیبا دروس اخلاق و… .
سطح 2 تمام شد.
بلافاصله در حوزه محل تحصیلم جذب کار شدم برایم‌ جالب بود به خاطر دین و‌تحصیلات دینی کارم را رها کردم اما با ورود به حوزه هم تحصیلات دینی را داشتم هم‌کار و اکنون علاوه بر تحصیل در رشته تفسیر و‌علوم قرانی سطح سه به عنوان معاون آموزش توفیق خدمت به طلاب مکتب امام جعفرصادق علیه السلام را دارم.

لیلا عبدیانی

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(0)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(1)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
3.0 stars
(3.0)
نظر از: طاهره بهرامی [بازدید کننده]
طاهره بهرامی

با سلام
این مطلب در سایت طلبه نوشت منتشر گردید
http://talabenevesht.ir/article/view/26850/%D8%A8%D9%87%D8%B4%D8%AA-%D8%AD%D9%88%D8%B2%D9%87

1398/04/02 @ 07:45
نظر از: اندکی صبر فرج نزدیک است ان شاء الله [عضو] 
3 stars

چی میشه که بعضی از حوزویها خشک و پوچ اند؟
من هم درباره حوزه همین فکر رو می کردم اما فضای حوزه کجا و افراد خشک و پوشالی کجا؟؟؟
ان شاء الله حضورتون در این راه مستدام و مثمر ثمر باشه

1398/04/01 @ 22:59


فرم در حال بارگذاری ...