« خوف خدا و طلبه ای از پاکستان | رئیس جمهور آینده با چشمان آبی » |
اشتباه دوست داشتنی
نوشته شده توسطعین. کاف 31ام مرداد, 1396استان تهران، تهران
دوم راهنمایی بودم که پسر دایی مادرم به دنبال همسری بود که بتونه شرایط سخت زندگی با یه جانباز رو تحمل کنه و زینب وار در کنارش باشه. بالاخره بعد از کلی جست و جو با خانم فاضله و مومنه ای که مدیر یکی از حوزه های علمیه تهران بود ازدواج کرد و ازدواج آسمونی اونها برای من خاطره انگیز ترین خاطره ی دوران نوجوانیم شد.
بسیار از آشنایی با این خانم مشعوف بودم. گویا گمشدهام رو در وجودشون پیدا کردم . اسوه ی صبر و استقامت در ذهنم جلوه گر شد . ازشون راهنمایی میگرفتم و اصرار داشتم که حتما من رو به حوزه ببرن؛ ولی ایشون گفتن خیلی برام زوده و باید پیش دانشگاهی رو تمام کنم.
گذشت تا اینکه در آزمون شرکت کردم. خیلی امیدوار به قبولی بودم ولی بهم گفتن قبول نشدم. به مادرم گفتم من مطمئنم که قبول شدم بیا باهم بریم حوزه من باید خودم لیست رو ببینم. وقتی وارد حوزه شدم از من اصرار و از مسئولین انکار تا اینکه بالاخره راضیشون کردم. وقتی نگاه کردم دیدم مثل همیشه نام خانوادگیم اشتباهی ثبت شده. باور کنید اولین بار بود از یک اشتباه این قدر خوشحال شدم و تو پوست خودم نمی گنجیدم. خدا رو شکر این ترم هم ترم آخر سطح 3 رو گذروندم. و همه ی این ها از فضل خداست.
فرم در حال بارگذاری ...