کلید واژه: "طلبه"
حوزه و پریدن خواستگار
نوشته شده توسطعین. کاف 23ام اسفند, 1396استان اصفهان، شهر اصفهان از این همه درس خواندن خسته شده بودم. 12 سال…! کم نیست. مجبور بودم شب های امتحان کتاب را باز کنم و بخوانم که البته صفحه های سی تا چهل کتاب بود که به عالم زیبای خواب سفر می کردم. اصلاً شب های امتحان خواب معنای دیگری داشت. پیش… بیشتر »
اشتباه دوست داشتنی
نوشته شده توسطعین. کاف 31ام مرداد, 1396استان تهران، تهران دوم راهنمایی بودم که پسر دایی مادرم به دنبال همسری بود که بتونه شرایط سخت زندگی با یه جانباز رو تحمل کنه و زینب وار در کنارش باشه. بالاخره بعد از کلی جست و جو با خانم فاضله و مومنه ای که مدیر یکی از حوزه های علمیه تهران بود ازدواج کرد… بیشتر »
صفر تا صد زندگی طلبگی
نوشته شده توسطعین. کاف 14ام تیر, 1396استان اصفهان، خور و بیابانک درس هام عالی بود. رشته تجربی، یه دختر پرشور و همیشه در صحنه؛ اما همیشه یه چیزی آزارم میداد و میده و اون رفتار بچه مذهبیای دور و برم بود. مسجد محل پاتوق دائمی ما بود با کلی برنامههای فرهنگی. خودم مجری بودم و فعال. وقتی… بیشتر »
اولین طلبه زن خاندان
نوشته شده توسطعین. کاف 3ام تیر, 1396استان البرز، کرج سال 89 بعد از مشورت گرفتن از پدرم تصمیم گرفتم به جای ثبت نام کردن تو دبیرستان برم حوزه. پدرم تحقیقات اساسی رو شروع کرد و متوجه شدیم که اصلا تو کرج حوزه از مقطع سیکل نیست. اما منم تابستون برای ثبت نام دبیرستان نرفتم. از مامان و بابام… بیشتر »
من واقعا به درد حوزه می خورم
نوشته شده توسطعین. کاف 23ام خرداد, 1396استان فارس، شیراز پیش دانشگاهیام تمام شد. کل تابستان به عروسی و عروسی رفتن گذشت تا رسید به شهریور ماه که ماه رمضان شروع شد. روز اول عروسی بودم. از روز دوم تصمیم گرفتم کل ماه رمضان را روزه بگیرم و حجابم را حفظ کنم. هر شب برنامه «این شبها» را نگاه… بیشتر »
کاش مثل امام، آخوند میشدم
نوشته شده توسطعین. کاف 16ام خرداد, 1396کهگیلویه و بویراحمد، یاسوج چشمامو باز کردم، تلویزیون روشن بود. مردمی رو نشون میداد که عزاداری میکردن. از این صحنه خوشم نیومد. روز آفتابی و گرمی بو.د مادرم وارد اتاق شد. پرسید: بیداری؟ با ناراحتی گفتم چه خبره؟ مادرگفت: امام فوت کرده. ناراحت شدم و… بیشتر »
چادری شدم و طلبه
نوشته شده توسطعین. کاف 4ام خرداد, 1396استان فارس، ارسنجان دو سال از فوت عموم می گذشت ک خوابش رو دیدم. دیدم که جایی درس میخونم و از خوابگاه به سمت خونه رفتیم. خوابم رو واسه مامانم تعریف کردم؛ اماکسی توجه نکرد و خودمم اهمیت ندادم. اون زمان دبیرستان بودم و جو دبیرستان و شور جوونی… داداشم… بیشتر »