« خوش شانسیآن روزها.... »

خانم مهندس

نوشته شده توسطسایه 13ام اسفند, 1397

سالها پیش بعداز گرفتن دیپلم باپیشنهاد دخترخاله‌ام تصمیم گرفتم به حوزه بروم. برای ثبت نام هم رفتیم اما با دانشگاه قبول شدنم، رفتن به دانشگاه را ترجیح دادم چون واقعا قبول شدن دردانشگاه آن زمان خودش یک غولی بود کنکور و بی خوابی و…
اما خانواده‌ام به دلیل مذهبی بودن وتربیت فرزتدانشان به شرط عدم تغییر هویت راضی به رفتن دانشگاه بودند من هم قول دادم که کاری برخلاف رضایت خانواده‌ام انجام ندهم.
4 سال عمردانشگاه به سرعت برق وباد گذشت و من آرزوی مهندس شدن داشتم که در کارخانه‌ای به عنوان مهندس مشغول به کار شوم وبه قول معروف: «واسه خودم کسی باشم»
اما انگار دست روزگار با من همراه نبود و کاری پیدا نکردم هر چه بیشتر این طرف و آن طرف رفتم کمتر به نتیجه رسیدم. انگار خدا نمی‌خواست من در کارخانه یا یک شرکت مهندس بشوم.
یک کار غیرمناسب با رشته‌ام در یک اداره دولتی یافتم اما یکی دوسال که گذشت دیدم با روحیات من سازگاری ندارد‌ در محیط کاری، آقایان هم بودند و من راحت نبودم. بالاخره عطای کار را به لقایش بخشیدم و خانه نشینی را اختیارکردم
از این کلاس به آن کلاس کار روزانه‌ام بود.
اما یک چیزی در درونم بود که مرا کفایت نمی‌کرد خودم هم نمی‌دانستم به دنبال چی هستم. مدتی بود که شب و روز دلم آشوب بود اما چرایش را نمی‌دانستم فقط گریه می‌کردم و از خدا کمک می‌خواستم. انگار ندای خفته درونم بیدار بیدار شده بود و درخواست عاجزانه از خدا داشت. هیچ کتابی، هیچ کلاسی و هیچ چیز مرا راضی نمی‌کرد.
بالاخره بعد ازآشنا شدن با جامعه الزهرا از طریق رسانه‌ها آنجا ثبت نام کردم اما به دلیل عدم سکونت درقم پذیرفته نشدم و دوره معارف غیرحضوری را دنبال کردم.
همزمان باجامعه ازطریق یکی از آشنایان نیز با حوزه علمیه شهرمان آشنا شدم. ثبت نام کردم و به دلیل داشتن مدرک دانشگاهی معاف از آزمون شدم و دعوت به مصاحبه شدم. روز مصاحبه به من چه گذشت بماند برای سکانس‌های بعدی که اگر بتوانم تعریف می‌کنم. بالاخره در حوزه پذیرفته شدم.
در آسمان بودم فقط و فقط حوزه را برای رسیدن به آن چیزهایی که در دلم بود می‌خواستم.
اصلا تا چندین ماه که حوزه می‌رفتم نمی‌دانستم که باید امتحان بدهیم، مدرک می‌دهند و اینکه چندساله هست فقط و فقط معنویات حوزه را می‌خواستم وحاضرنبودم باچیزی آن را عوض کنم.
چندین بار موقعیت‌های بسیارعالی شغلی متناسب با رشته دانشگاهی‌ام پیش آمد اما من حاضر به ترک حوزه نشدم. لحظه‌ای فکر کردن به تنفس در بیرون از فضای حوزه نبوده و نخواهم بود توسط خیلی از اطرافیان مورد تمسخر واقع می‌شدم که چرا حوزه رفتی؟
ولی خب من حوزه را باتمام وجودم دوست داشتم و دارم. به یاری خدا سال چهارم که بودم ازطرف مدیریت سطح3 پیشنهاد کار در آموزش به من داده شد و بعد از تمام شدن سطح2 بلافاصله درسطح 3 پذیرفته شدم. وهم اکنون نیز به لطف خدا ویاری امام زمان در سطح 2 نیزچندین واحد تدریس دارم. بسیارخرسندم که شاگرد مکتب امام صادق علیه السلام هستم وتوفیق خدمتگزاری در حوزه علمیه را دارم
امیدوارم که بتوانم برای همیشه طلبه باقی بمانم و خدمتگزار و حداقل مفید برای جامعه اسلام باشم.
به امیدپروردگار تعالی

 

بهنوش اجودانی


فرم در حال بارگذاری ...