« خانم مهندس | بهترین روزهای زندگی من » |
آن روزها....
نوشته شده توسطسایه 5ام اسفند, 1397
آن روزها که عشق طلبگی داشتم وقتی از جلوی ساختمان حوزه رد میشدم هوای حوزه رفتن تا چند روز حالم را دگرگون می کرد.
چند بار به بهانههای مختلف وارد حوزه شدم. برخورد مادرانه مدیر، آرام و بی انتظار به جانم مینشست. آنجا را اصلا زمینی نمیدانستم.
در آزمون حوزه که قبول شدم یادم هست مصاحبهها را سخت میگرفتند. تقید داشتند به اینکه طلبه قرائت خوبی از سورههای قرآن داشته باشد و قبل از ورودش به حوزه پوششی در خور یک خانم طلبه داشته باشد. خیلی مهم بود چه کسانی قرار است بار امانت الگو بودن را به دوش بکشند. درباره خانواده طلاب هم تحقیقات مفصلی در محل میکردند.
هر سال بین 25 تا 30 نفر را از بین حدود 400 تا 600 داوطلب انتخاب میکردند. من حتی یادم میآید در آزمونی که شرکت کردم بعضیها بدون چادر و جوراب برای شرکت در آزمون آمده بودند. نمیدانم درباره حوزه و تحصیل در حوزه چه فکر میکردند و چه انگیزهای برای این کار داشتند.
حوزه ما یک ساختمان قدیمی بود با بنایی که نیاز به مرمت اساسی داشت. اما ظاهرش را کمی آراسته بودند. با حوضی در وسط حیاط بزرگ و اتاقهایی که نجیب و کم توقع در کنار هم ایستاده بودند. در کنار ساختمان حوزه مسجدی بود که یکی از دیوارهایش با حوزه مشترک بود. دو درب بزرگ از مسجد به حیاط حوزه باز میشد و معنویت حوزه را به بلوغ رسانده بود. قبل از آنکه طلاب خواهر آن را به ارث ببرند، سالها محل تحصیل طلاب برادر بود. در یکی از اتاقها یکی از همان طلاب برادر، دفن شده بود. میگفتند هنگام سجده نماز شب از معراج طلبگیاش به زمین باز نگشته بود و در همان سجده گاه، آرام گرفته بود.
در و دیوار این عمارت برایم ذکر خدا را داشت. با ضمیر ناخودآگاهم تکبیر و تهلیل همه خشتهایش را میشنیدم. نشستن زیر درخت گردو و توت وسط حیاطش و حرکت ملایم برگها در نسیم آرام عصرگاهش را با هیچ جای دنیا عوض نمیکردم. عرفانمان با شکوفههای انارش گل میکرد و با هر دانه گردو به ثمر مینشست.
طلبههایش هم جنسشان آسمانیتر بود. حوزه را از جان و دل دوست داشتند و برای کار فی سبیل الله در حوزه سر و دست میشکستند. آنها که مجرد بودند معمولا تا دم غروب برای رتق و فتق کارهای فرهنگی میماندند و آنها که متاهل بودند از فضای خانه گرفته تا ماشین و هر چه داشتند بدون هیچ چشم داشتی برای حوزه مایه میگذاشتند. تنها انتظارشان آن بود که صاحب حوزه به آنها عنایتی کند و اسمشان را در لیست سربازان خود رد کند.
حوزهها اما الان شیک و پیک شدهاند. ساختمانهای بزرگ و چند طبقه و وسیع دارند. لوکس و چشم گیر شدهاند. مدیر دیگر مجبور نیست یک فضای محدود را با دیوار مجازی تبدیل به دو سه اتاق کند. برای همه معاونتها و بخش ها اتاقهایی مجزا دارند. به برکت این ساختمانهای بزرگ هر ساله تعداد زیادی طلبه جذب حوزه میشوند. دیگر از موکتهای رنگ و رو رفتهای که خالصانه و بیریا و بیزحمت روی آنها مینشستیم خبری نیست. من آن نیتهای خالص چند وقت پیش را هم از در و دیوار و آدمهای حوزههای الان حس نمیکنم.
طلبه مدرن امروزی با کفش وارد کلاس درس میشود. روی صندلی هم مینشیند. مثل دانشگاه واحد پاس میکند. نمره میانترم و پایانترم میگیرد. کلی با استاد هم سر نمره بحث میکند و اگر هم لازم باشد حرمت استاد را به خاطر نیم نمره زیر پا میگذارد!
حوصله کار فرهنگی را هم ندارد. چون ممکن است به درسش خوب نرسد و معدلش افت کند. به نظر او اصلا این ساعات فرهنگی چه معنایی دارند. خیلی خسته کننده و کرخت و بیحالند. سخنرانان تکراری و حرفهای تکراری! ایکاش ساعات فرهنگی حذف شوند تا آنها به درسشان برسند!
با مباحثه هم رابطه خوبی ندارد. چه دلیلی دارد وقتش را صرف توضیح درس برای دیگری کند؟!
طلبه عملا در این نظام آموزشی تبدیل شده به یک دانشجوی الهیات و معارف و حوزه رویکردش از کیفیت و پرورش نیروهای تهذیب یافته تغییر یافته به سمت کمیت و آموزش طلاب بیشتر و بیشتر. شرط سنی هم تغییر کرده و با تاسف، اکنون طلبههایی پا به حوزه میگذارند که پا به دهه چهلم زندگی گذاشتهاند. یعنی کسانی که تقریبا شاکله شخصیتی آنها شکل گرفته است و مشکل بتوان در کسانی که شاخصههای اخلاقی آنها نهادینه شده است تغییرات پایدار ایجاد کرد.
نمیگویم با وسعت یافتن و تجهیز حوزهها و بیشتر شدن تعداد طلبهها مخالفم، اما اینکه ظاهرگرایی و تجملات صوری ما را از هدف اصلی حوزه بازبدارد مصیبتی است که جبران پذیر نیست.
پروژه نفوذ یکی از طرقش شاید این باشد که با پرداختن به مسایل حاشیهای و غیر اصلی، حوزه از روح عرفان و معنویت روزبروز خالیتر شود و به سمت مدرنیزه شدن پیش رود.
رقیه رحیمی
سلام عالی بود التماس دعا
درود بر قلم پر توانتان
https://ivan.kowsarblog.ir/
با سلام و احترام
مطلب شما در قسمت مطالب منتخب درج گردید.
موفق باشید.
فرم در حال بارگذاری ...