« آن روزها....ربیع جوانی و بندگی‌ام »

بهترین روزهای زندگی من

نوشته شده توسطسایه 29ام بهمن, 1397

با اینکه درسم خوب بود، زمانی که دیپلم گرفتم بابا با ادامه‌ی تحصیلم مخالفت کرد. مثلا می‌خواست بین فرزندانش عدالت را برقرار کند، چون آبجی‌هایم را دانشگاه نفرستاده بود. خب، من هم شاغل شدم.
نُه سال از تحصیل جا ماندم. آن سالها با آرزوی ادامه تحصیل گذشت تا اینکه پدر و مادرم و گروهی از اقوام تصمیم به ثبت نام عمره گرفتند. با آنها برای عمره ثبت نام کردم. اواخرسال 93 بود که از طریق کاروان یزد راهی حج شدیم. آن روزها، بهترین روزهای زندگی من بود. شور و هیجان زیادی داشتم. توضیحات روحانی کاروانمان در مورد زندگی حضرت محمد (ص) و مسیر رسالتش مرا مشتاق کرد، آنقدر که همه مطالب را یادداشت می‌کردم. برخوردِ خوب روحانی کاروان، خوش‌رویی با جوان‌ها و میدان دادن به آنها برای فعالیت‌های فرهنگی، انگیزه‌‌ی فعالیت در من ایجاد، و دیدم را نسبت به طلبه‌ها مثبت کرد. وقتی از سفر عمره برگشتیم برای ادامه‌ی تحصیل هم، انگیزه پیدا کرده بودم. خواست خدا بود که آن زمان با ثبت نام حوزه مقارن شده بود و من با اجازه خانواده، توانستم وارد جامعه‌ی حوزوی شوم که خدا را بر این نعمت شاکرم.
حالا، طی مدت تحصیل، آنقدر به حوزه وابسته شده‌ام که تحمل دوری از آن را ندارم حتی برای چند روز!

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: حضرت مادر (س) [عضو] 
5 stars

سلام احسنت خدا قوت

1397/12/09 @ 08:35


فرم در حال بارگذاری ...