« خودش سرباز هایش را انتخاب می‌کند؟!هر حاجتی دارید، از آقا ابوالفضل بخواهید... »

فقط دانشگاه !

نوشته شده توسطسایه 24ام تیر, 1398

راستش من اهل نماز و روزه بودم ولی خیلی آدم مقیدی نبودم. وقتی اسم حوزه را می بردند مسخره می‌کردم می‌گفتم حوزه نمی‌روم. مخالف سرسخت حوزه بودم. بلاخره پیش دانشگاهی تمام شد و من با سعی و تلاش فراوان بیشتر کتاب‌ها را می‌خواندم و خودم را آماده کنکور می‌کردم تا روز موعود فرا رسید و من امتحان کنکور دادم به نظرم سخت بود اما باخودم می‌گفتم قبول می‌شوم.
نتایج اولیه اعلام شد و من قبول شدم مرحله اول انتخاب رشته کردم و منتظر نتیجه‌اش شدم. ایام اعتکاف بود که یکی از دوستان حوزویم گفت که حوزه بروم بیخیال دانشگاه بشوم. من حرف خودم  را می‌زدم می‌گفتم فقط دانشگاه!

بعداز کلی اصرار و حرف زدن راضی شدم که ثبت نام کنم. به آنها می‌گفتم من می‌دانم که آخر به دانشگاه می‌روم این ثبت نام کردن الکیه! اما دوستانم می‌گفتند هر چی خدا بخواهد!

هنوز جواب نتایج انتخاب رشته‌ام نیامده بود که از حوزه با من تماس گرفتند که بروم برای مصاحبه. با کلی اصرار مصاحبه دادم و خانه برگشتم روزها گذشت تا نتیجه‌ی مرحله‌ی دوم کنکور اعلام شد و من رشته‌ی زیست شناسی روزانه دانشگاه زاهدان قبول شدم. خیلی خوشحال شدم هر چند رشته‌ی دل‌خواهم نبود ولی زیست هم رشته‌ی خوبی بود و در آینده موقعیت کاری برایم داشت. چند روز بعد که می‌خواستم برای ثبت نام دانشگاه بروم یکی از دوستانم به من خبر داد که حوزه قبول شده‌ام. من گفتم تصمیمم را گرفته‌ام  و دانشگاه می‌روم.

هرچی اصرار کردند قبول نکردم. اواخر شهریور با پدرم رفتیم دانشگاه ثبت نام کنیم تمام هزینه‌ی یکسال خوابگاه را پرداخت کردم و برگشتم. شب چهارم مهر بود خیلی هیجان داشتم برای دانشگاه رفتن. وسایل و چمدانم را آماده کرده بودم که فردا عازم دانشگاه بشوم خیلی در فکر و رویا بودم. آن شب دیر وقت خوابیدم.  به سختی به خواب رفتم. یک خواب عجیب دیدم یک خانم نورانی یک برگه به دستم دادند و گفتند این برگه را امضا کن. من برگه را که پایینش نوشته بود حوزه علمیه حضرت زینب(س) امضا کردم. یک چادر مشکی هم به من دادند ، چه بوی عطری داشت از خواب بیدارشدم. از آن شب تصمیمم عوض شد. می‌خواستم فقط حوزه بروم. خانواده‌ام خیلی مخالفت کردند. یک تنه جلوی همه ایستادم و گفتم الا وبالله فقط حوزه و بس!

وقتی حوزه آمدم تابلوی حوزه‌ی شهرمان را دیدم. اشکهایم ریخت رو تابلو نوشته بود حوزه علمیه حضرت زینب(س) . من قبل از این خواب حتی اسم حوزه را نمی‌فهمیدم. الان بعداز گذشت سه سال از حوزه آمدنم خیلی خوشحالم و خیلی موفق هستم. خداراشاکرم که راه درست را  به من نشان داد.

حالا وقتی معلم‌های دبیرستانم من را می‌بینند از من می‌پرسند کجایی؟  تا می‌گویم حوزه‌ درس می‌خوانم با تاسف می‌گویند حیف این همه استعداد، همه را تلف کردی. با افتخار به آنها می‌گویم آینده من و سرنوشت من حوزه آمدن بود که خداراشکر آمدم. هیچ وقت پشیمان نمی‌شوم چون انتخاب درست کردم و پیشرفت بالایی خواهم داشت ان شاالله.

سعیده کرمی


فرم در حال بارگذاری ...