« طلبه شدن یک مهندسسرآغاز قصه های طلبگی »

گلچین امام زمان (عج)

نوشته شده توسطعین. کاف 11ام اسفند, 1395

استان تهران. شهر تهران

تا سال اول راهنمایی قم زندگی کردیم بعد آمدیم تهران..
مامان و بابا برای تربیت ما بچه ها نگران بودن؛ همش بقیه می گفتن حواستون باشه تهران مثل قم نیستا، رو بچه ها نظارت بیشتری داشته باشین و از این حرفا..
بالاخره با توکل به خدا، مادر و بابا بر نگرانی ها فائق شدن ولی این نگرانی ها به من یکی که وارد شده بود، در ذهنم یه فضایی از مدارس تهران ساخته بودم که قابل بیان نیست. راستش می ترسیدم خدایا نکنه دیگه گمراه بشم و منحرف..
توصیه های مادر جهت اینکه با هرکی دوست نشیم و در انتخاب دوست دقت کنیم؛ رو من خیلی موثر بود به حدی که روزای اول حتی به کسی نزدیکم نمیشدم فکر می کردم تاثیر پذیریم در حدیه که اگه دستم بخوره به یکی که مثلا دختر خوبی نیست دیگه از دست میرم..
مدرسه های تهران اون طور که فکر می کردم نبود، بچه های تهران مثل بچه های قم بودن؛ با همه این ها من می ترسیدم باهاشون ارتباط برقرار کنم..می ترسیدم منحرف بشم از بس مادرم نگران بود و هرروز کلی سفارش می کرد.
همش استرس و اضطراب گمراه شدن همراهم بود البته این استرس خوبی هایی هم داشت این که تو پیدا کردن دوست خیلی وسواس به خرج دادم و بهترینا رو انتخاب کردم و اینکه رو رفتارام خیلی دقت می کردم و اینکه باعث شده بود همش دعا کنم و به خدا بگم مامانم منو به شما سپرده مراقبم باشید که منحرف نشم.
ولی واقعا دغدغه داشتم همش می ترسیدم تاثیر بگیرم برا همین خیلی صمیمی نمی شدم.
تو اون دو سال به لطف خدا و دعای مادر و مراقبت های خودم دوستای خوبی پیدا کردم خودمم شده بودم همیار معلم پرورشی و بهشون کمک می کردم برا همین خیلی تو جمع بچه ها نبودم..
خیلی دغدغه داشتم برا دبیرستان کجا ثبت نام کنم، مدرسه محل خودمون هم خیلی ازش بدی شنیده بودم، بچه های مدرسمون می گفتن اونجا خیلی خوب نیست مدرسه های دورتر هم، هم از جهت منطقه ثبت نامش با مشکل مواجه می شد هم اینکه هزینه سرویس هم برامون سنگین بود؛ منم نگران آیندم بودم..
نمی دونم چرا ولی خیلی به خودم تلقین می کردم که تاثیر پذیرم و می ترسیدم ارتباطم با خدا قطع بشه..همش دعا می کردم که مدرسه خوب ثبت نام کنم.
سال هایی که قم بودیم مادرم درس حوزه رو در جامعه الزهرا خونده بود و خیلی راضی بود، تصمیم منم این بود دیپلم بگیرم بعد برم حوزه؛ ولی همین سه سال هم تحمل کردنش برام سخت بود، کجا برم؟ با کی دوست بشم؟ وای دوباره از اول..خدایا خودت کمکم کن بهترین مدرسه ثبت نام کنم و با کسایی دوست شم که به شما نزدیک بشم
روزای اول سال 86، بعد تعطیلات عید نوروز بود که یه خانمی اومد مدرسمون و برای ثبت نام حوزه تبلیغات کرد..
تعجب کردم، اشتباه اومده؟، حوزه که از سیکل نمی پذیرن باید دیپلم داشته باشیم..
ولی توضیح داد که فقط یه حوزه هست تو تهران که از سیکل می پذیره و کلی مزایا و حرفای دلربا برای پذیرش در حوزه رو زد، آخر هم پوستر تبلیغات حوزه که حاوی زمان ثبت نام و شرایط ثبت نام بود رو به در ورودی مدرسه زد و رفت..
همه می دونستن من قراره حوزه برم البته از دیپلم..
برا همین مطمئن بودم الان همه استقبال می کنن و می گن چه خوب، تو که می خواستی حوزه بری خب از الان میری
وقتی که برا خانواده گفتم یه جورایی تعجب کردن مگه میشه؟ پذیرش حوزه از سیکل؟ قم همچین حوزه ای نداره اونوقت تهران؟ تا حالا نشنیده بودیم!!
ولی بعدِ پیگیری و تحقیق و مطلع شدن از صحت خبر،
با کمال ناباوری موافق نبودن؛ البته نه اینکه همه مخالف باشن ولی فقط بابا حامیم بود بقیه یا نظر مخالف داشتن یا ممتنع..
مادر می گفت: «دختر خوب من که می گم برو حوزه ولی از دیپلم برو، آخه این حوزه تازه تاسیسه، یعنی تا حالا خروجی نداشته، نمیشه ارزیابیش کرد؛ تو که خودت دغدغه داری مدرسه خوب بری، چه طور اعتماد می کنی؟ تو تهران فقط یه دونست، قم که مرکزه حوزست از دیپلم می پذیرن، پذیرش از سیکل هیچ جای دیگه نداریم. اگه یه وقت طرح پذیرش از سیکل با شکست مواجه بشه چی؟ اونوقت چند سال از عمرت گذشته و هیچی به هیچی، مدرکت هم سیکله…اگه طی این هفت سال اتفاقی بیفته نمی دونم مثلا ازدواج کنی یا هر چیز دیگه که نتونی ادامه بدی، اونوقت فقط سیکل داری.»
با توکل و دعا و توسل ،مادر رو راضی کردم که حالا ثبت نام کنیم شاید اصلا قبولم نکنن..
برا ثبت نام که رفتیم حوزه، من فرم های ثبت نام رو پر کردم و مادرم رفتن با مدیر صحبت کردن.
وقتی بر می گشتیم هر دو راضی بودیم، من از مکانش به قدری خوشم اومده بود که خدا میدونه، مادرم هم با مدیر صحبت کرده بودن و کلی جذب شده بودن
بعد هم گفته بودن شما خوبه که خونتون به حوزه نزدیکه، ما ثبت نام داریم از تجریش، آزادی، یافت آباد..یه جوریه که من خودم یه موقعی نگران میشم که دختر تو این سن خطرناک نیست تو این مسیر هر روز بره و بیاد ولی عشق به حوزه اونا رو خسته نمیکنه شایدم امام زمان گلچینشون کرده..
انگار این کلمه ی گلچین امام زمان به دل مادرم خیلی نشسته بود تصور اینکه دخترش گلچین آقا باشه براش قشنگ بود و دلش راضی بود..
بی صبرانه منتظر زمان مصاحبه بودم و کارم شده بود دعا که قبول بشم.
برا همه از صفا و زیبایی فضای حوزه تعریف می کردم، بعد که دختر خالم رفت ثبت نام، باورش نمی شد می گفت تو چرا اینقدر از مکانش تعریف کردی چیزی نداشت که..؟
نه اینکه بدش اومده باشه ولی می گفت چی رو اینقدر تعریف کردی؟
راست می گفت حوزمون هیچی نداشت همین سادگیش جذبم کرده بود یه مکان کوچک و با امکانات کم ولی پر از صفا..
الحمدلله به لطف خدا و عنایت آقا منم طلبه شدم و الان ده ساله می گذره
خیلی خوشحالم تو این مسیر هستم و همه ی این نعمت ها و الطاف رو مدیون خداوند متعال و امام عزیزم هستم..
و از خداوند متعال خواستارم همیشه در این راه تحت رضایتش باقی بمانم..الهی آمین


فرم در حال بارگذاری ...