« شرکت در کلاس حوزه برای ورود به دانشگاه | گلچین امام زمان (عج) » |
طلبه شدن یک مهندس
نوشته شده توسطعین. کاف 11ام اسفند, 1395استان قم. شهر قم
وقتی دبیرستانی بودم اولین و آخرین هدفم رفتن به دانشگاه بود. تمام نیروی من صرف درس خوندن برای قبول شدن در کنکور میشد. دانشگاه مساوی بود با خوشبختی. تو خانواده من تعریف از طلبه کسی بود که از همه جا رونده و مونده شده و دانشگاه قبول نشده و درسهاش خوب نبوده، خلاصه به هر دلیلی مجبور شده بره حوزه. در واقع ایده آل تعریف شده برای من دانشگاه بود. اون هم رشته مهندسی. تو خیالاتم همیشه خودم رو یک خانم مهندس موفق تصور می کردم. می خواستم به همه عالم ثابت کنم که یک خانم مذهبی هم میتونه بره دانشگاه و مهندسی بخونه و کار کنه و… برای من موفقیت محض به معنی مهندسی دانشگاه دولتی بود. همین و بس.
اما از حق نگذریم همیشه اندک علاقه ای در اعماق وجودم به حوزه داشتم ولی هیچ وقت نتونستم این علاقه رو بیان کنم و با خانوادم در میون بگذارم. در واقع فکر می کردم این یک خطای ذهنیه که همیشه باید سرکوب بشه.
من به آرزوم رسیدم و دانشگاه دولتی مهندسی قبول شدم. اما هیچ کدوم از آمال و آرزوهام رو در دانشگاه پیدا نکردم. دانشگاه با اون چیزی که فکر می کردم خیلی تفاوت داشت. همیشه یک خلا در وجودم احساس می کردم. چند بار سعی کردم این خلا رو پر کنم. حتی چندین بار حوزه ثبت نام کردم و تا مرحله قبولی در مصاحبه هم پیش رفتم اما به خاطر همون طرز فکر دوران نوجوانی نتونستم خودمو راضی کنم که بشم طلبه. قطعا لیاقت نداشتم.
سال آخر دانشگاه یه اتفاق خاص در زندگی من افتاد که مسیر زندگیم رو تغییر داد، یه خواستگار طلبه برام اومد. تصور هم نمی کردم که بهش جواب مثبت بدم. چون طلبه ها رو بی نهایت متعصب و متحجر می دونستم. خواستگارم اونقدر با شخصیت بود که نتونستم هیچ عیبی روش بگذارم. نهایتا بعد از مشاوره و استخاره و… جواب مثبت دادم. حالا من بودم و یک راه دور و دراز، دوری از خانواده و همراهی با مردی که وظیفه اش خیلی سنگین بود. وقتی برای ادامه تحصیل همسرم اومدیم قم دیدم انگار همه چیز برای من مهیاست که به آرزوی دیرینم برسم و برم حوزه. تا مدت ها این موضوع رو از خانوادم مخفی می کردم و نگفتم که میرم حوزه. می تونم بگم جسارتش رو نداشتم که از حوزه دفاع کنم. با حضور همسرم تا حدودی دید خانوادم نسبت به طلبه ها عوض شده بود اما باز هم نسبت به طلبه های خانم یک جور دافعه وجود داشت. متاسفانه بعضی از طلبه های خانم باعث ایجاد این طرز فکر تو جامعه ما شدند. که تر و خشک به پای هم می سوزند.
بالاخره تابستان گذشته بدون هیچ تردیدی و با افتخار به همه اعضای خانوادم گفتم که من حوزه میرم و خوشحالم که قبل از اینکه پدر عزیزم از دنیا بره بهشون گفتم که قدم تو چه راهی گذاشتم. راهی که بعد از فوت شون متوجه شدم آرزوی ایشون هم بود…
سلام عزیزم
تصویری که استفاده کردی برای یکی از طلاب تهران است .
خانم قربانی .
فرم در حال بارگذاری ...