« کیمیای محبت | من هم میتوانم طلبه شوم! » |
آرزوی پدرم
نوشته شده توسطسایه 18ام خرداد, 1398آرام آرام داخل صحن با صفای حکیمه خاتون قدم بر میدارم. سر به زیر انداخته. گامهایم را با وقارتر از همیشه بر میدارم. اذن دخول را میخوانم. زیرلب (السلام علیک فاطمه اشفعی لنا فی الجنه) را با صلابتتر ازهمیشه به زبان جاری میسازم. قطرات اشک، مرا همراهی میکنند. این باردلم شکستهتر ازهمیشه است. تمام تکه تکههای آن پر ازعشق و امید است. هرچه به ضریح نزدیکتر میشوم قطرات اشک بیشتر و بیشتر میشود. حالم دستِ خودم نیست. قطرات شبنم از هم سبقت میگیرند و برگونههایم سرازیر میشوند. خودم میدانم این زیارتم با بقیه زیارتها تفاوت دارد. این زیارت برای اجازه خادمی آستان کبریای بی بی جان است.
چند روز پیش از دوستانم شنیدم که برای صحن با صفای خانم جان و مسجد مقدس جمکران خادم میخواهند. دلم که هیچ، تمام جانم بیطاقت کنیزی خاندان عشق شده بود. با یادآوری خادمی باز اشکهایم سرازیر میشوند. بعد از زیارت با دلی پر از عشق و بیطاقتی به خانه برگشتم تمام راه به کریمی خاندان اهل بیت علیهم السلام فکر میکردم.
به خودم آمدم نزدیک خانه بودم. زنگ در را زدم. پدرم با لباس خاکی خادمی و یک چفیه سفید که به گردنش انداخته بود، در را برایم باز کرد. من بهت زده پدرم را نگاه میکردم. با خودم گفتم شاید پدر باز دلتنگ رفقای شهیدش شده است. پدرم متوجه تعجب من شد، پیش دستی کرد و گفت: میخواهدبا دوستانش برای خادمی به غرب کشور برود و راوی کنیزان حضرت زهرا سلام الله علیها شود. آنقدر مسرور بود که منتظر جواب من نماند و به طرف ساک لباسهایش و دفترچه خاطرات خود رفت تا کم و کسرهای وسایل مورد نیازش را فراهم کند. پدرم به سفر عشق رفت و من دلم را گره به شهدای غرب کشور زدم و پدر را بدرقه کردم.
چقدر زود گذشت. من دلتنگ تر از همیشه به پدر شده بودم. در افکار خودم غوطهور بودم که صدای گوشی همراهم مرا به خود آورد. پشت تلفن صدای پرعشق پدر بود، که از آرزوی خود مبنی بر طلبه شدن من سخن بر زبان میآورد. پدر درکنار شهدا و مشایعت با کنیزان حضرت زهراسلام الله علیها برای طلبه شدن من دعا کرده بود. آنقدر با ذوق و شور و هیجان صحبت میکرد که پشت تلفن انرژی پدر به من منتقل شد و تمام وجودم جان دوباره گرفت. من مات و مبهوت بودم. از پدرم مهلت گرفتم که برای یک برههای جدید و مسولیت خطیر زندگیم تصمیم بگیرم.
چند ساعت گذشت و من خود را در مقابل ضریح نورانی حضرت معصومهسلام الله علیها دیدم. هرگاه در دل خود گم شدهای داشتم آن را در حریم کریمه اهل بیت پیدا میکردم. تا چشمم به ضریح افتاد یاد چند روز پیش خودم افتادم که از بی بی خواسته بودم اذن و اجازه خادمی خاندان عشق را، به من بدهد و امروز کمتر از یک هفته پدرم آن هم در سفر چون عشق خود پیشنهاد طلبه شدن من بدهد، آن هم در شهری که بوی خون هزاران شهید گلگون کفن میدهد، شهری که نزدیکترین جا به کربلای ارباب عشق است. شهری که سالهای کودکیام و نوجوانیام را در آن سپری کرده بودم.
آرامش عجیبی تمام وجودم را فرا گرفت، با آرامشی وصف ناپذیر تصمیم خود را گرفتم حاضر بودم تمام زندگیم را بدهم ولی اجازه خادمی خاندان اهل بیت را از دست ندهم.
یادش بخیر، چهار سال از آن ماجرای زیارت من میگذرد و من هر وقت با دوستانم به قم سفر میکنم درست در همان جایی که اجازه خادمی و سربازی مکتب امام جعفر صادق علیه السلام گرفته بودم، زیارت نامه و اذن دخول میخوانم و هیچ وقت محبت کریمه اهل بیت علیهم السلام را فراموش نمیکنم. ان شاءالله تا زمان ظهور حضرت حجة عج الله تعالی فرجه والشریف سربازی گوش به فرمان ولی نعمتان باشیم.
پ.ن: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به حضرت علیعلیه السلام فرمودند: ای علی! هرکس گروهی را به هدایت دعوت کند و آنان از او پیروی کنند، برای او پاداشی مانند پاداش آنان خواهد بود بی آنکه از پاداش آنان چیزی کاسته شود.
(جبران حدیت جلد 4/صفحه 48/حدیت 8)
شبنم کریمی
سلام دوست عزیز
تصمیم داریم دراین وبلاگ کارگاه آموزشی پایان نامه نویسی(مساله شناسی) برگزار کنیم .
کارگاه از تاریخ 98/1/1 هفته به طور منظم برگزار می شود.خوشحال می شویم با ماهمراه باشید.
شرکت شما در این جلسه منوط به انجام و ارسال تکالیف داده شده از طریق نظرات است.
https://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/
سلام
زیبابود خواهری
https://kovsar-aliabad.kowsarblog.ir/%D8%A8%DA%86%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%AA%D8%B4-%D9%85%D8%B4%D8%BA%D9%88%D9%84-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
سلام خداقوت.قشنگ قلم زدید
با سلام
این مطلب در سایت طلبه نوشت منتشر گردید.
با تشکر
http://talabenevesht.ir/article/view/26798/%D8%A2%D8%B1%D8%B2%D9%88%DB%8C-%D9%BE%D8%AF%D8%B1%D9%85
با سلام و احترام
مطلب شما در قسمت مطالب منتخب درج گردید.
موفق باشید
فرم در حال بارگذاری ...