« آرزوی پدرم | طلبه شدم که ریزه خوارِ مولا باشم » |
من هم میتوانم طلبه شوم!
نوشته شده توسطسایه 7ام خرداد, 1398زمان دبیرستان فکر نمیکردم که خواهران هم حوزهی علمیه داشته باشند. همیشه فکر میکردم فقط برداران طلبه میشوند. تا اینکه یک روز مدیرمان آمد و گفت:«بچهها بیاین برین کلاس! یه خانم اومده میخواد براتون حرف بزنه». ماهم خیلی خوشحال شدیم. چون امتحان تاریخ داشتیم و میخواستیم به هر قیمت شده از امتحان فرار کنیم. رفتیم کلاس و آماده شدیم. بعد از چند دقیقه یک خانم چادری آمد تو. خدایی، خیلی خوش اخلاق بود. شرایط طلبگی را برایمان گفت. من هم از این که طلبه خانم بشوم خیلی خندهام گرفت ولی یکی انگار از ته دل بهم گفت اسم بنویس؛ شاید خوب بود.
به هر حال اسم نوشتم و برگشتم. نزدیک ساعت دو بعد از ظهر بود به خانوادهام گفتم ولی کسی موافق نبود. من هم ازطریق تلگرام ثبت نام کردم البته چون خودم تلگرام نداشتم مجبور شدم به معلمم بگویم که برایم عکس شناسنامه و مدارک لازم را ارسال کند. بعداز چند روز به من زنگ زدند و تاریخ روز مصاحبه را اطلاع دادند.
18 تیر بود؛ رفتم مصاحبه. خیلی استرس داشتم هیچ اطلاعی از مصاحبه نداشتم. ساعت شش صبح از روستایمان حرکت کردیم. انگار کجا میخواستیم برویم! نزدیک ساعت هفت بودکه رسیدیم کرند. زنگ در را زدیم. همه از خواب بیدار شدند. من کلی خجالت کشیدم. ساعت هشت بود برایمان صبحانه آوردند. من و مامانم خیلی خندیدیم. خدایی، مسئولین مدرسهی علمیه خیلی مهربان و مهماننواز بودند. ساعت مصاحبهام رسید. نه و 45 دقیقه بود.
داخل اتاق مصاحبه سه خانم مهربان بود. ازدیدن حجابشان کلی ذوق کردم ولی استرس درونم را فرا گرفت. از من یک عالمه سوال پرسیدند. من هم چندتاشان را بلد نبودم. انگار رنگم پریده بود. وقت مصاحبهام تمام شده بود. آمدم بیرون. شکلاتی به من دادند. با دیدن رنگ و روی من یکی از خانمها آمد و روی شانههایم دست گذاشت. کلی از اخلاقشان خوشم آمد. برگشتیم خانه. منتظر جواب مصاحبه بودم. انگار 12 شهریور بود؛ خیلی یادم نمیآید. پیام آمد که قبول شدم. کلی خوشحال شدم. حتی یک بسته شیرینی برای عمههایم خریدم.
گفتند که 25 شهریور باید حوزه باشم. من هم رفتم، خریدهایم را کردم و با کلی ذوق و خوشحالی راهیِ کرند شدم.
خدارا شکر! خیلی خوشحالم به خاطر حوزه رفتنم. من سال سوم راهنمایی بودم. مامانم با چادر سرکردنم مخالف بود. به همین دلیل پول خرید چادر به من ندادند.من هم پول توجیبیهایم را جمع کردم برای خرید چادر. توی مدرسه چیزی نخریدم تا پولم به 60 هزار تومان رسید و چادر دوستم را خریدم.
انشاءالله که بتوانم ثابت قدم باشم و امام زمان را از دعوتش پشیمان نکنم.
عاطفه احمدیان
چقدر تاثیرگذار
موفق باشید
https://fateme-tehran.kowsarblog.ir
فرم در حال بارگذاری ...