« هرچه که بودیم طلبه شدیم | به اندازه یک ذره » |
امیدت به خدا باشد
نوشته شده توسطسایه 11ام تیر, 1398به نام اوکه بهترین راههای زندگیام را به من نشان داد.
گوشهای نشستهام و خیالم پرواز میکند به سمت گذشتهام و یک سوال ذهنم را پر میکند چی شد که طلبه شدم؟
حدودسه سال پیش که درسم در مقطع پیش دانشگاهی به پایان رسید با امید به اینکه در کنکور موفق خواهم شد و حتی بهترین رشته دانشگاه هم قبول میشوم به سر جلسه کنکور رفتم اما چندان از کنکور خود راضی نبودم و در آخر هم دانشگاه دولتی قبول نشدم و مجبور به خانه نشینی شدم. روزها میگذشت و من هر روز از خانه نشینی خستهتر میشدم چون عادت به درس نخواندن و بیکاری نداشتم. با وجود اینکه تدریس خصوصی انجام میدادم اما کسب علم برای من لذت خاصی داشت. به مرور زمان احساس افسردگی شدید پیدا کردم. دیگر ناامید شده بودم از اینکه به دانشگاه که آرزوی چندین سالهی من بود برسم.
هرچقدر باخانوادهام صحبت کردم که راضی به دانشگاه شوند نه پدر و نه مادرم راضی نمیشد. تا اینکه یک روز، یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت یک دانشگاه پزشکی درحال ثبت نام دانشجویان، بدون آزمون است.
شوقی که باشنیدن این خبر به دلم وارد شد غیر قابل توصیف است. زمانیکه موضوع را با خانوادهام درمیان گذاشتم باز هم مخالفت کردند ولی به خودم قول دادم که حتما باید یک تصمیم جدی برای آیندهام بگیرم و این انگیزهای برای برداشتن یک قدم جدی درزندگیام بود.
با گرفتن خبر از دوستانم متوجه شدم یکی از شبکههای تلویزیونی در یک ساعت مشخص دربارهی همین دانشگاه برنامه دارد. منتظر برنامه نشستم که یک آگهی بازرگانی از حوزه علمیه خواهران بامضمون «حوزه علمیه خواهران طلبه میپذیرد» پخش شد به شوخی به خانوادهام گفتم: نظرتون چیه برم حوزه ثبت نام کنم؟
اما آنها حرفم را جدی گرفتند و بسیار خوشحال شدم خبر داشتم که آرزوی آنها طلبه شدن خواهر بزرگم بوده اما خواهرم علاقهای به حوزه نداشت. پس تصمیم گرفتم به خاطر خانو ادهام کمی در مورد حوزه علمیه تحقیق کنم.
چیزهایی که میشنیدم با تصورهای خودم کاملا متفاوت بود،درپی این تحقیقها با بعضی از طلاب هم آشنا شدم که بسیار مؤثر درتصمیم بزرگم داشت.
کم کم فکر دانشگاه کم رنگ وفکرحوزه علمیه در ذهنم پررنگ شد و هدف جدیدی در زندگی خودم پیدا کرده بودم که هرطور شده بتوانم درمرحلهی مصاحبه قبول بشوم.
دراین روزها خانهی ما حال و هوای دیگری داشت. پدر و مادرم بسیار خوشحال بودند که قدم در راه اسلام گذاشتم وامیدوار بودندکه باعث سربلندی آنها خواهم شد. روزی پیامی به گوشیام آمد و تاریخ روز مصاحبه درآن مشخص شده بود. با دیدن این پیام اضطراب شدیدی در من به وجود آمد و اعتماد به نفسم را ازدست دادم و هرلحظه به خودم تلقین میکردم که توکجا؟ حوزه کجا؟ آنهاتورانمیپذیرند.
شب قبل از مصاحبه تاصبح قرآن، انواع ادعیه، نمازشب خواندم و تا صبح تمام کتاب توضیح المسائل را خواندم، از ترس اینکه سوالی پرسیده شودو من قادر به پاسخگویی آن نباشم. با اینکه آن شب بسیار طولانی بود اما تا صبح خواب به چشمانم نمیآمد.
زمانی که وارد حوزه شدم آرامش عجیب و عمیقی پیدا کردم. وقتی نوبت مصاحبهی من شد وارد اتاق مصاحبه شدم،3نفر از اساتید محترم پشت میز نشسته بودند، سلامی کردم و روبروی آنها نشستم.
وقتی مصاحبه تمام شد.هیچوقت یادم نمیرود وقتی خواستم از اتاق بیرون بیایم از اساتید پرسیدم: «امیدی به قبولی هست؟» و جواب شنیدم: «امیدت به خداباشد». به خدا توکل کردم و حالا یک سال ونیم از آن روز میگذرد و من نتیجهی توکل بر خدا را با تمام وجودم احساس کردم ودر حال حاضر ترم سوم حوزه علمیه هستم.
دراین روزها چقدر از خانوادهام متشکرم که با رفتن من به دانشگاه مخالفت کردند و برای ثبت نام در حوزه علمیه تشویقم کردند.
امیدوارم خداوند، پیامبر وائمه معصومین(علیهم السلام) از من راضی باشند.
اَللّهمَ وَفِقْنا لِمَا تُحِبْ وَ تَرْضَی
هاجر طرفاوی مینابی
دهه کرامت،دهه اول ماه ذیالعقده است و آغازش با ولادت حضرت معصومه(علیهالسلام) و پایانش با ولادت حضرت ابوالحسن علی بن موسیالرضا(علیه السلام) میباشد.
این دهه یادآور بسیاری از مطالب عالی و مفاهیم بلند و سازنده و ارزشمند است. دهه کرامت یادآور لطیفترین علائق و مهر و وفاهای کمنظیر یک خواهر نسبت به مقام شامخ و معنوی برادر است.
مهر و وفایی که خواهر مهربان و دلداده را به هجرت وادار نموده و غربت و بیماری و مرگ در فصل جوانی را برای او آسان کرده است.
دهه کرامت تداعی کننده عزم و قاطعیت و اراده آهنین زنان بزرگ و بانوان و الامقام و گرانقدر جهان میباشد.
تمام مفاهیم سازندهای که ما در فرهنگ اسلامی داریم در این دهه تداعی میشوند چرا که حرم حضرت معصومه و امام رضا (علیهماالسلام) کانون دعا و قرآن و نیایش و … است.
دهه کرامت یادآور تمام خوبیهاست. و یادآور جمال انسانی است.
فرم در حال بارگذاری ...