کلید واژه: "حوزه خواهران"
طلبه شدن در هفتاد سالگی
نوشته شده توسطعین. کاف 24ام اسفند, 1395استان اصفهان. شهر کاشان من یک دبیر بازنشسته ام متولد اسفند 1321 در شهر کاشان. نوشتن داستان زندگی ام شاید نیاز به ده ها کتاب دارد. بعد از بازنشستگی و انجام کارهایی برای زندگی که قبلا وقت آن را نداشتم، پس از بیست سال تصمیم گرفتم برای بدست آوردن معلومات… بیشتر »
از کتابداری به حوزه
نوشته شده توسطعین. کاف 22ام اسفند, 1395استان اصفهان. شهر اصفهان ترم آخر دانشگاه بودم .رشته کتابداری یا به قول دوستام که اسم رشته درسیمون را دوست نداشتند و آخر موفق به عوض شدن این اسم شدند رشته اطلاع رسانی .یه روز مامانم به من گفتند میخوام برم یه کلاسی که احکام دین و مداحی و …یاد میدند.… بیشتر »
جامع المقدمات در هشت سالگی
نوشته شده توسطعین. کاف 20ام اسفند, 1395استان آذربایجان شرقی. شهرستان جلفا پنج ساله بودم،که با توصیه مدیر مدرسه محله که با مادرم دوست بود، ثبت نام شدم، سال 1339 بود. مادرم بدون اطلاع پدر که مخالف مدرسه رفتن دختر به مدارس زمان طاغوت بود، در فاصله زمانی که پدر در تبلیغ بود، مرا به صورت مستمع… بیشتر »
از لاک جیغ تا خدا
نوشته شده توسطعین. کاف 19ام اسفند, 1395استان اصفهان، شهرستان نطنز وقتی این اطلاعیه (چی شد طلبه شدم) رو دیدم یاد داستان خودم، یاد برنامه از لاک جیغ تا خدا افتادم. دختری بودم مانتویی و بدحجاب و آرایش کرده. اما عاشق امام زمان علیه السلام بودم. هر وقت میخواستم از خونه برم بیرون عذاب وجدان داشتم… بیشتر »
پدر پروری
نوشته شده توسطعین. کاف 17ام اسفند, 1395استان قم، شهر قم اولین شخصیتی که با نام طلبه شناختم پدرم بود، پدرم فوق العاده انسان مقیدی بود، اما اعتقاد وی هیچ وقت باعث نشد من، خواهرانم، برادرانم و حتی مادرم را به کاری مجبور کند، پدرم در همه کارها ما را آزاد میگذاشت و سعی میکرد با عملش رفتار صحیح… بیشتر »
نقاش ازل نقش مرا خوب کشیده
نوشته شده توسطعین. کاف 16ام اسفند, 1395استان قم. شهر قم از دوران کودکی عاشق نقاشی بودم. یادمه کاغذهامو میگذاشتم رو عکس های کتاب ها و روی خطهاش میکشیدم و رنگ آمیزی میکردم. به تدریج که بزرگتر شدم این عشق درونیم بیشتر و بیشتر شد، اول راهنمایی که بودم روزانه گاهی پنج نقاشی میکشدم. از همون دوران… بیشتر »
گلچین امام زمان (عج)
نوشته شده توسطعین. کاف 11ام اسفند, 1395استان تهران. شهر تهران تا سال اول راهنمایی قم زندگی کردیم بعد آمدیم تهران.. مامان و بابا برای تربیت ما بچه ها نگران بودن؛ همش بقیه می گفتن حواستون باشه تهران مثل قم نیستا، رو بچه ها نظارت بیشتری داشته باشین و از این حرفا.. بالاخره با توکل به خدا، مادر و… بیشتر »