کلید واژه: "حجاب"

پرواز در آتش/ قسمت آخر

نوشته شده توسطمحب حیدر 17ام دی, 1396
استان خوزستان بالاخره راهی دانشگاه شدم… تو خوابگاه دانشجویی دخترای پاکی رو می دیدم که متاسفانه به وسیله دوستان ناباب مسیر زندگیشون تغییر می کرد و در راهی قدم میزاشتن که انتهاش چیزی جز ندامت و پشیمانی نبود، دلم می خواست بهشون کمک کنم اما نمی تونستم. دیدن… بیشتر »

پرواز در آتش/ قسمت چهارم

نوشته شده توسطمحب حیدر 7ام آذر, 1396
استان خوزستان ماه ها گذشت… تعطیلات نوروز بود و ما راهی سفر به زادگاهمون شدیم. اقوامم با دیدن حجاب من با اینکه مانتویی بودم سرزنشم می کردن و با تمسخر بهم می گفتن: با حجاب چقدر شبیه عقب مونده ها میشی! بهم می گفتن: مادر شهید، شیخ، حجت الاسلام و می… بیشتر »

پرواز در آتش/ قسمت سوم

نوشته شده توسطمحب حیدر 4ام آذر, 1396
استان خوزستان رفتیم زادگاهم… می دونستم اگه اونجا محجبه باشم کلی سرزنش و تمسخر در انتظارمه، نتونستم بر احساسات بی اساسم غلبه کنم و متاسفانه حجابم رو کنار گذاشتم. اون مدت که تو زادگاهم بودم فراموش کردم که می خواستم محجبه باشم! مسافرت به اتمام رسید و… بیشتر »

پرواز در آتش/ قسمت دوم

نوشته شده توسطمحب حیدر 1ام آذر, 1396
استان خوزستان تا اینکه… یه روز یکی از دوستام در مورد علایقش برام صحبت می کرد، بین حرفهاش گفت:"امام زمان(عج) رو خیلی دوست داره” این جمله منو به فکر فرو برد، تو دلم گفتم: آیا منم امام زمانم رو دوست دارم؟ شاید ظاهرا دوستش داشتم اما اعمالم گویای… بیشتر »

پرواز در آتش/ قسمت اول

نوشته شده توسطمحب حیدر 29ام آبان, 1396
استان خوزستان از بچگی علاقه و حس خاصی نسبت به چادر داشتم؛ همیشه تو بازی هام چادر مامانم رو سرم می کردم، می رفتم جلوی آینه و با خودم می گفتم: چقدر خانم شدم. دوست داشتم زودتر بزرگ شم و مثل خانمها، مانتو و چادر بپوشم. وقتی بزرگتر شدم به جای چادر مامانم… بیشتر »

برای جبران گذشته دور از خدا طلبه شدم

نوشته شده توسطعین. کاف 17ام فروردین, 1396
استان کرمان، شهر کرمان من دختری از شهر کرمان هستم و توخانواده ای بزرگ شدم که هرگونه آزادی رو داشتم وخیلی در قید و بند نماز خوندن و…نبودم؛ یعنی گاه گاهی میخوندم. بیشتر زمانی یاد خدا بودم که گرفتار بودم یا نزدیک امتحاناتم بود. البته خیلی بهم میگفتن… بیشتر »